نفسهای صابر روی تخت بیمارستان قطع شد. پسر جوانی که چهار روز قبل در محوطه شرکت معدن رودبار خودش را سوزاند. پسری که وضع معیشت زندگیاش او را به حدی رساند که درنهایت در مقابل شرکت معدن در روستای گنجه خودش را سوزاند.
حمیدرضا بهبودی معروف به صابر اهل روستای گنجه بود. جوان سیودو سالهای که برای کار و درآمد دست به خودکشی زد. او روز پنجشنبه در مقابل شرکت معدن شباب خودش را سوزاند. ماجرایی که خیلی از اهالی روستا را تحت تأثیر قرار داد. صابر برای تأمین هزینههای زندگی خانوادهاش قصد بازگشت به محل کار قبلیاش را داشت، اما با پاسخ منفی مواجه شد. خودش گفته بود که دیگر نمیتواند دوام بیاورد برای همین پس از خداحافظی از دوستانش در مقابل چشم مردم خودش را آتش زد. ماجرایی که حواشی زیادی در پی داشت.
در همان ابتدا سرهنگ حمیدرضا فیضی، فرمانده نیروی انتظامی رودبار، درباره خودسوزی این کارگر معدنی گفت: «تحقیقات از علت دقیق خودسوزی یک کارگر در مقابل معدنی که از آن اخراج شده بود، ادامه دارد. بنا بر اطلاعات رسیده، این کارگر معدن سوابق درگیری و تنش با کارگران دیگر را داشته است. از این رو با اتمام قراردادش پیمانکار این معدن شن و ماسه دیگر قرارداد او را تمدید نکرده بود. در تحقیقات اولیه مشخص شد که این جوان چندینبار برای ادامه کار به مدیر اجرایی این معدن مراجعه کرده بود اما به دلیل سوابق کاریاش در آن معدن قراردادش تمدید نشده بود تا اینکه او صبح روز پنجشنبه اقدام به خودسوزی کرد.»
او درباره وضع معیشت این جوان سیودو ساله گفت: «بنا به گفته مدیر این معدن، تا کنون چندین بار نیز با او مساعدت شده اما به دلیل ایجاد تنش و ناسازگاری با دیگر کارگران سرانجام از کار برکنار شده است. تحقیقات پلیس برای بررسی دقیق این حادثه آغاز شده است.»
روایت بستگان صابر
این صحبتها در حالی مطرح شده بود که بستگان این پسر جوان روایت دیگری از این ماجرا داشتند. فقر بیش از حد مالی و مشکلات خانوادگی صابر درنهایت صبر او را لبریز کرده بود.
یکی از بستگان این پسر جوان به خبرنگار «شهروند» چنین گفت: «صابر زندگی بسیار سختی داشت. پدرش 17 سال پیش ورشکست شد. او وضع مالی بسیار خوبی داشت. ساختمانسازی میکرد اما مشکلات مالی برایش به وجود آمد و درنهایت ورشکست شد. از همان سالها صابر کار کرد. سیزده ساله بود که برای کار به تهران رفت. مادرش مریض بود. خواهرش معلولیت داشت. برای آنها حاضر بود جانش را هم بدهد. برای همین به تهران رفت. میخواست خرج خانوادهاش را تأمین کند. اما در تهران به علت سن کمش گرفتار اعتیاد شد. با این حال، هیچ وقت دست از کارکردن نکشید؛ کارکرد و هزینههای زندگی خانوادهاش را تأمین کرد.»
صابر از 7 سال پیش به شهرستانش برگشته بود. در این مدت مرتب کار کرد اما مرگ مادرش او را بیش از اندازه تحت تأثیر قرار داد: «یک سال پیش بود که مادر صابر به علت بیماری قند هر دو پایش را از دست داد، درنهایت هم فوت کرد. صابر عاشق مادرش بود اما نتوانست هزینههای درمان او را تأمین کند. به علت ناتوانی در هزینههای درمان مادرش او را از دست داد. برای همین بیشتر از گذشته روحیهاش را باخت. با این حال به خاطر خواهر معلولش کار کرد.»
مرگ در بیمارستان
او در ادامه صحبتهایش گفت: «صابر یکتنه کار و هزینههای تحصیل آنها را تأمین کرد. اگر از هر کس در این روستا بپرسید، شهادت میدهند که این پسر حتی آشغال هم جمع میکرد؛ یعنی برای دهیاری کار میکرد. آشغال جمعکن بود. بعد از آن هم، به این شرکت معدن رفت. کارگر ساختمانی بود. روزی 60هزار تومان به او پول میدادند تا اینکه به خاطر اعتیادش او را بیرون کردند. صابر نمیتوانست بدون حقوق و درآمد باشد. برای همین قول داد که ترک کند. تمام دوستان و بستگان دست به دست هم دادند و به او کمک کردند. بعدازظهر روز حادثه، باز هم به شرکت رفت. به او گفتند هیچ وقت دیگر اینجا نیا. صابر هم دوستانش را صدا زد، با آنها خداحافظی کرد و در یک لحظه بنزین روی خودش ریخت و خودش را سوزاند.»
صابر چهار روز روی تخت بیمارستان با مرگ دستوپنجه نرم کرد. 90درصد ریههایش آسیب دیده بودند تا اینکه صبح روز یکشنبه جان خود را از دست داد.