وصال در صدسالگی

مادر بزرگ میانه‌ای و هلال احمر پس از یک قرن به هم رسیدند

خطوط عمیق چهره‌اش، رد ۱۰۰ سال‌ِ رفته را نشان می‌دهد. چروک زیر چشمانش همانقدر زیباست که چین روی پیراهنش. باید از چین‌های پیشانی‌اش گذشت تا به لبخند زیبای پیرزن میانه‌ای رسید. رد خنده‌هایش میان لایه‌های چروک دو سوی صورتش خودنمایی می‌کنند. چین‌های نگرانی‌ همه این سال‌ها در میان طاق ابروهایش جا خوش کرده‌اند. کلثوم، نام این زن ۱۰۰ ساله است. زنی که در همه یک قرن زندگی‌اش گام‌های بلندی برای کمک‌رسانی انجام داد. مادر میانه‌ای، نقش پررنگی در خدمت‌رسانی داشته. حوادث بزرگی را به چشم دیده؛ از اشغال کشور در جنگ جهانی دوم تا زلزله خوی. در همه ادوار اما از یاری رساندن دریغ نکرده. چه آنها که درگیر جنگ بودند چه آنها که گرفتار سیل و زلزله و …. همه آمال و آرزویش کمک‌رسانی بوده؛ میان همهمه بچه‌ها، کنار سفره گلدار ناهار، به وقت اذان و نماز، در خواب و بیداری فریادرس گرفتاران بود. با دستانی که حالا رگ‌های آبی و بزرگ، قدرت و جوانی را از او ستانده است، کمک‌ها کرده و یاری‌ها رسانده است.

تنها آرزویش امدادرسانی بوده و هست. در همه این ادوار، با شنیدن قهرمان‌ورزی فرشته‌های نجات دلش غنج رفته است. می‌خواست جای ریز‌علی خواجوی به وقت نجات باشد یا در شمایل حسن امید‌زاده، معلم فداکار شفتی که در آتش‌سوزی مدرسه روستای بیجارسر نجات‌بخش دانش‌آموزان شد. مادربزرگ ۱۰۰ساله حالا به آرزویش رسیده. آرزویی که در هلال‌احمر میانه رنگ حقیقت گرفت. مادر ۱۰۰ ساله میانه‌ای، عضو خانواده بزرگ جمعیت هلال‌احمر شده است. تکیه‌گاه تن خمیده‌اش، دستان پسر 58 ساله‌اش شده. با هر قدمی که بر‌می‌دارد دردی جانکاه در صورتش هویدا می‌شود، اما آمده تا رؤیای دیرینه‌اش محقق شود.
گذر زمان بی‌رحمانه بر صورتش چنگ کشیده، اما کلامش هنوز هم شیرین و گواراست. 100سال دارد اما تاریخ تولدش در شناسنامه 5سالی کوچک‌تر است. فارسی نمی‌داند. حرف که می‌زند، صدایش می‌لرزد. مادربزرگ با لهجه غلیظی واژه‌ها را بیرون می‌دهد. 85بچه و نوه و نتیجه دارد اما از وقتی شوهرش سرطان گرفت و در این دنیا تنهایش گذاشت، با پسر 58ساله‌اش زندگی می‌کند.
عکاس: بهنام واحد
یادی از روزهای دوردست
یوسف در این ۱۵سالی که دیگر پدر ندارد شده پشت و پناه مادر. حالا هم برای ما ترجمه می‌کند خاطرات نیمه فراموش شده مادر را. یوسف ۵۸سال دارد و راننده تاکسی است. ۸خواهر و برادر دیگر هم دارد. « تعداد نوه و نتیجه‌ها زیاد هستند. یک‌بار شمردیم. مادرم ۷۶نوه و نتیجه دارد».
کلمه به کلمه مادر که از دهانش بیرون پرت می‌شود برای ما ترجمه می‌شود: « از بچگی علاقه زیادی به کمک‌رسانی داشتم. در هر موقع و زمانی خود را به کسانی می‌رساندم که گرفتار بودند. در جنگ به سربازان کمک می‌کردم. زخم‌هایشان را پانسمان می‌کردم، آب و غذا می‌دادم. به جنگ زده‌ها هم همینطور.»
گام‌های بلند مادربزرگ
نوعدوستی و حمایت از زندگی و سلامت انسان‌ها به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های جمعیت هلال احمر در نهاد تمام انسان‌ها وجود داشته و دارد. رفع مشکلات دیگران همیشه دغدغه‌اش بوده. در مسیر زندگی‌اش به‌عنوان یک داوطلب گام‌های بلندی در کمک رسانی برداشته است.
«به همسایه‌ها و اقوام کمک می‌کردم. اگر بچه‌هایشان گم می‌شدند یا زخمی، نخستین نفری بودم که حضور داشتم. تمام هم و غمم نجات گرفتاران  بود و تا زمانی که به نتیجه نمی‌رسید به خانه بر نمی‌گشتم. اگر خانه‌ای آتش می‌گرفت یا سیل به آن آسیب می‌رساند کمک می‌کردم به اهل آن خانه. »
زن نجات‌بخش در روستای قره زیارت
بریده‌بریده حرف می‌زند. خاطرات را جزء به جزء به یاد ندارد. فراموشی چند سالی است که مهمانش شده. وسط کلمات یکدفعه می‌ایستد تا نفسی چاق کند.
« دیگر در روستای «قره زیارت» شناخته شده بودم. هر کسی به گرفتاری و مشکلی بر می‌خورد جلوی در خانه ما بود. می‌دانستند که کمک حالشان خواهم بود. ما کشاورز بودیم. گندم می‌کاشتیم. پای زمین هم به هم ولایتی‌ها کمک می‌کردم. برای کشاورزان گرسنه و تشنه آب و غذا می‌بردم. محصولاتشان رابا کمک یکدیگر برداشت می‌کردیم. از زنان روستا مراقبت می‌کردم. مادران باردار و بچه‌دار همه می‌دانستند که من تجربه خوبی در خانه‌داری دارم. در آن زمان دکتر و بیمارستان به این شکل نبود. راه‌ها طولانی و شرایط جاده وحشتناک بود. زنان در خانه وضع حمل می‌کردند. من تنها امین روستایمان بودم. هنگام زایمان زنان‌، از من می‌خواستند تا بچه‌هایشان را به دنیا بیاورم حتی اگر خطر از دست رفتن بچه بود. به من اعتماد داشتند. می‌دانستند هر کاری از دستم
 بر بیاید انجام می‌دهم.»
قابلگی سرمایه ارزشمندی در سرزمین ما بود. کلثوم این مهارت را به‌صورت تجربی از مادربزرگ خود آموخت و برای هم ولایتی‌هایش خرج کرد.
شهرنشینی
کلثوم زیدی همراه خانواده‌اش تا سال 62در روستای زیارت زندگی می‌کردند. یکی از روستاهای شهر میانه در استان آذربایجان شرقی. « سال 62بود که به شهر آمدیم. شرایط روستا سخت بود. راه دشوار و رفت‌وآمد سخت. با پدر بچه‌ها تصمیم گرفتیم به شهر بیاییم. اما کار کشاورزی همچنان به راه بود. کار دیگری بلد نبودیم. جنگ بود که شهرنشین شدیم.» در زمان جنگ هم با وجود 9بچه، یکی از نیروهای پشت صحنه بود. لباس می‌دوخت برای سربازان. به زنان و بچه‌هایشان سر می‌زد و دستشان را در تنگنا و زمان استیصال می‌گرفت.
«جنگ هم دورانی بود که توانستم به خانواده سربازان کمک کنم. در زمان گرفتاری به دادشان می‌رسیدم. روحیه‌ام کمک‌رسانی بود. اما رفته‌رفته پیر شدم. دیگر آن قوا و جوانی و انرژی سابق را نداشتم. وقتی می‌شنیدم  فلان رزمنده رشادت‌ها کرده و فداکاری‌ها از خود نشان داده است خوشحال می‌شدم اما دلم می‌خواست من هم به این درجه می‌رسیدم که بتوانم به آدم‌های زیادی کمک کنم. هیچ وقت فداکاری دهقان فداکار که از شهر خودمان بود فراموشم نشد. کمک‌هایم دیگر معطوف به خانواده و نزدیکانم شد. سرم شلوغ شده بود. بچه‌ها و نوه‌ها دوره‌ام کرده بودند. پدر بچه‌ها هم بیمار شده بود. سرطان استخوان گرفت. هر کاری کردم نشد. در بستر بیماری مرد.»
خانه‌نشینی مادربزرگ
 از همان زمان با وجود ۸۵بچه و نوه و نتیجه، کنار یوسف زندگی می‌کند. « دیگر به خانه یوسف و بچه‌هایش عادت کردم؛ خانه خودم شده است. هر جا می‌روم به آنجا بر می‌گردم.»
در این سال‌ها اما مادربزرگ خانه‌نشین شده است. درد پا او را از پا در آورده. فشار دارد. دوا و درمان می‌کند. ولی در همه این روزها و شب‌های رفته کار امدادگران را دنبال کرده است. پای تلویزیون می‌نشیند و بخش به بخش گزارش به گزارش اقدامات بشر دوستانه قرمزپوشان جمعیت هلال احمر را می‌بیند.
« وقتی صحنه‌های کمک‌رسانی امدادگران را می‌بینم احساس خوبی دارم. تصور می‌کنم خودم میان گرفتار‌شدگان هستم و مشغول امدادرسانی. قلبم جایی میان زلزله‌زده‌ها و سیل‌زده‌ها باقی می‌ماند اما دستانم دیگر خالی‌ست.»
امدادرسانی‌های امدادگران را دنبال می‌کرد
در همه این مدت که امدادرسانی امدادگران هلال‌ا‌حمر، مناطق زلزله زده خوی و ترکیه و سوریه قرق کرده بود مادربزرگ پای شبکه‌های مختلف تلویزیون همه را رصد کرد. تنها آرزویش دیدار با خانواده بزرگ هلال احمر بود. یوسف که خود 3پسر دارد فارسی را با لهجه حرف می‌زند.
می‌گوید: « پیش از عید بود که هلال‌احمر میانه فراخوان داد. عضو داوطلب می‌گرفت. می‌دانستم آرزوی مادرم رفتن به جمعیت هلال.احمر است تا از نزدیک شاهد امدادرسانی‌های این جمعیت باشد. وقتی به او گفتم خوشحال شد. می‌خواست سریع‌تر به شعبه هلال‌احمر میانه برویم. اما حال و روز خوبی نداشت. باید صبر می‌کردیم تا شرایط مساعدتری پیدا می‌کرد. تعطیلات عید شد اما او همچنان برنامه‌های امدادرسانی عیدانه امدادگران را دنبال می‌کرد.»
رسیدن به آرزوی دیرینه
رسیدن به آرزویش در چشمانش مملو شده بود که یوسف یک روز دست مادر را گرفت و به هلال‌احمر شهر برد. « یوسف وقتی گفت قرار است فردا صبح به دیدن امدادگران برویم تا صبح پلک روی هم نگذاشتم. نوه‌هایم نمی‌خواستند با این شرایطی که دارم از خانه بیرون بروم. نگرانم بودند. می‌ترسیدند در این سن و سال مشکلی برایم پیش بیاید. یا از خوشحالی زیاد قلبم بایستد. اما هر جور بود باید می‌رفتم. آرزویم بود. » روبه‌روی همه ایستاد و گفت «می‌روم هر چه  می‌خواهد بشود.»
عکاس: بهنام واحد
عکاس: بهنام واحد
خاطره‌ها پیر نشدند
هنوز ظهر نشده بود که یوسف دست در دست مادرش به جمعیت هلال‌احمر میانه پا گذاشت. مادر دیگر آرزویی ندارد. لباس مقدس امدادگران هلال احمر را پوشید و در صندلی روبه‌روی رئیس شعبه هلال احمر میانه نشست. آرام‌تر از همیشه بود. لبخندش محو نمی‌شد. لب‌هایش برای لنز دوربینی که به سمتش پیچ می‌خورد، باز می‌شود. چین‌های صورت در هم می‌روند و دیده نمی‌شوند. خاطره‌ها؛ کنارش نشسته‌اند، می‌خندند، گریه می‌کنند، اما پیر نشدند. جمله به جمله در شعبه جمعیت هلال احمر میانه روبه‌روی امدادگران از روزهای رفته گفت.
اشتیاق مادر از زبان پسر
یوسف  می‌گوید: مادرم از دیدن خدمات هلال احمر در تلویزیون به‌خصوص در زلزله خوی، ترکیه، سوریه و خدمات نوروزی به وجد می‌آمد وشوق و اشتیاقش برای عضویت در جمعیت هلال احمر بیشتر شده بود بنابراین به مادرم کمک کردم.
سرپرست جمعیت هلال احمر به «شهروند» گفت: « مادربزرگ 100ساله در شعبه به عضویت جمعیت هلال احمر در آمد. حالا مسن‌ترین عضو این جمعیت در شهرستان میانه است.پیش از این هم چهره‌های بزرگ و سرشناسی عضو جمعیت هلال احمر میانه شده بودند. چهره‌هایی چون دهقان فداکار و یوسف کرمی.» کمک‌های حمایتی و نوعدوستی وظیفه‌ای پایان ناپذیر است و تاریخ مصرف ندارد.
مسن‌ترین عضو هلال احمر
کلثوم زیدی در صد سالگی جمعیت هلال‌احمر به خواسته قلبی‌اش رسید. حالا او مسن‌ترین عضو جمعیت هلال‌احمر میانه است.
احمد فرمانی، سرپرست جمعیت هلال‌احمر شهرستان میانه، 5ماهی است که بر صندلی ریاست نشسته. ۱۵ سال سابقه کار در جمعیت دارد.
رئیس شعبه از چگونگی به ثمر نشستن این آرزو می‌گوید: « سازمان داوطلبان جمعیت هلال‌احمر با تکیه بر اصل اشاعه و ترویج فرهنگ داوطلبی، همواره از عضویت داوطلبانه استقبال کرده تا در شرایط عادی و زمان بروز حادثه ملت شریف و نوعدوست کشور به زنجیره عظیم امداد و یاری‌رسانی به آسیب‌دیدگان از حوادث بپیوندند. پیش از نوروز 1402فراخوان دادیم تا هر کسی تمایل دارد عضو داوطلب جمعیت هلال‌احمر شود. پیش از فراخوان تعداد اعضای داوطلب شهر میانه هزار نفر بود اما پس از فراخوان تعداد قابل توجهی عضو شدند. تا جایی که برای ثبت‌نام روبه‌روی شعبه صف می‌ایستادند. تا هم‌اکنون نزدیک به 8هزار نفر در شعبه هلال‌احمر میانه عضو داوطلب شده‌اند. »
او درباره عضویت مادربزرگ شهر می‌گوید. «سن شناسنامه‌ای خانم کلثوم زیدی ۹۵ سال است اما ادعا می‌کند سن‌اش به‌دلیل اخذ دیرهنگام شناسنامه ۵ تا ۶ سال کمتر از سن واقعی بوده و او هم‌اکنون صد سال دارد.»
ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.