چندقدمی دورتر از پاسگاه، تپهای کوتاه و مختصر جای مناسبی است برای ماشین نظامی. ماشینی که دوشکایی را دوش گرفته و به زیر سایه سایبان چریکی خزیده. مسافران در صف چک شدن پشت هم قطار شدهاند. اتوبوسها در گوشهای مسافرانشان را پیاده میکنند برای بازرسی وسایلشان. اما چند مرزبان ماشین نظامی را دوره کردهاند؛ بیحرکت چشم به مسافران دوخته. لباسهای یکدست خاکیرنگشان مردان جوان را چشمنوازتر کرده و ابهتی نظامی به آنها داده. مردانی که بزرگترینشان 20بهار را به چشم دیده اما در یک چیز مشترکاند؛ شجاعت. کلاههای یکشکل بر سر دارند با پوتینهایی که از گردوخاک منطقه درامان نماندهاند. چهرههای آفتابسوختهشان، پختگی خاصی به مرزبانان جوان داده. مردانی که بیحرکت اطراف ماشین دوشکاسوار خبردار ایستادهاند. تفنگها هم گویی در دستانشان بیحرکت ماندهاند تا به وقت نیاز آتشبازی به پا کنند. «سربازی سختیهای خودش را دارد، مرز و غیرمرز ندارد هرچند شیرینیها و تجربههای خاص خودش را هم دارد.» «ابوالفضل» خدمت سربازی را که تمام کرد، تصمیماش بر کادری شده بود: «دوسالی است جزو کادریهای مرزبانیام. سختی دارد اما در قیاس با خدمتی که به مردمم میکنم به سختیهایش میچربد. میارزد در این نقطه از کشورت بایستی و نگذاری نگاه هیچ نامحرمی به خاکت بیفتد.» عاشق مرزبانی است، اگرچه 20بهار بیشتر به زندگی ندیده: «دوست نداشتم الان اینجا نبودم. بچه تربتحیدریام و اگر عمری باشد قرار است 30سال در خدمت هموطنانم باشم.» «ابوالفضل» عینک آفتابیاش را روی بینیاش جابهجا میکند و همانطور که به تفنگش تکیه زده میگوید؛ خدمت در این مرز همه زندگیام شده.»
مرزبانی یعنی هر 15 شاید هم 20 روز یکبار وقت رفتن به خانه دست دهد: «دلتنگ که میشوم اما حس و حالی که اینجا دارم حریف دلتنگیام میشود. مرزبانی سخت است اما ما ضامن امنیت مردم خودمان هستیم و این یعنی هر کار خوبی که آنها میکنند ما هم سهمی در آن داریم.»
لیلامهداد- تایباد؛ چندکیلومتر دورتر از شهر و آبادیها، درست در نقطه صفر مرزی، ایستادهاند؛ بیادعا و بینام و نشان. مردانی مغرور و باصلابت که چَشم تیز کردهاند برای ذرهذره خاک وطن. اینجا بُرجَکها و پاسگاهها پا در زمین کوبیده و قَد کشیدهاند به سوی آسمان. بُرج و باروهایی که حِصار کشیدهاند برای حفاظت از تمامیت ارضی مام وطن.
تا چشم کار میکند، خاک است و مردانی که لباسهایشان را به رنگ خاک وطن انتخاب کردهاند؛ مردانی تفنگ بر دوش و پوتین به پا، آماده خدمت. عدهای بیاعتنا به آفتابی که در نهایت سِماجت بر تکتک ذرات خاک و آجرهای بُرجکها میتابد، نگهبان بُرجکهایاند تا مبادا خیالی خام بپروراند. دوشکاها گوشه و کنار بُرجک، آماده آتشاند بر هر فکر شومی.
کمی دورتر، کمی پا فراتر گذاشته از نقطه صفر مرزی دو کانکس لَم دادهاند روی خاک تبزده در همسایگی ماموران افغانستان. رنگ سپیده پاشیده شده بر کانکسها از همان بُرجکها به وضوح به چشم میخورند. پرچم جمهوری اسلامی ایران هم از همان دور با غرور در میان باد رقصکنان قدرتنمایی میکند. تابلویی که رنگ آبی به خود گرفته هم با کانکسها همخوانی خوبی پیدا کرده است؛ اینجا نقطه صفر مرزی است؛ مرز دوغارون.
اما مردان مرز بیاعتنا به آفتاب لجوج و خاکی که در هوا خودش را به هر سو میکشاند، وجببهوجب تریلیها را وارسی میکنند؛ با حوصله و وسواسی خاص تا مبادا ممنوعهای جرأت پیدا کند برای عبور از مرز. لاستیکها، تودوزی تریلیها، کف و بارشان، زیر صندلیها، باند موسیقی و هر نقطهای که شاید در باور کسی نگنجد از این جستجو درامان نیست تا مبادا گوشی قاچاقی، افیونی یا باری ممنوعه هوس پا گذاشتن در خاک وطن را پیدا کند؛ اینجا پست مراقبت مرزی است، آخرین نقطه چک کردن خودروهای ترانزیتی.
پُست مراقبت مرزی؛ آخرین نقطه چک کردن خودروهای ترانزیتی
کمی دورتر از کانکسهای سفیدرنگ و همسایه شرقیمان، تونلی با سقف توری وصل میشود به ایران؛ تونلی برای گذر مردمانی که یا تاجرند و برای خریدوفروش ایران را انتخاب کردهاند یا آنهایی که هوای ایران به سرشان زده و قرار است چندصباحی مهمان خیابان و کوچههای یکی از شهرهای ایران باشند.
تونلی که هر چند قدمش مرزبانی با لبخندی بر لب به پیشواز تجار و مسافران همسایه ایستاده است، اما با چشمانی باز و ذهنی هوشیار. مسافران و تجار هم با چهرهای گشاده که نشان از رضایتخاطر دارند این تونل را زیر قدمهایشان پشتسر میگذارند. تریلیها هم با کمی فاصله از تونل توری ترمز کشیده و لاستیکها را استراحت میدهند. رانندهها خودشان را به سایه رساندهاند برای دمی آساییدن از آفتابی که با لجبازی میتابد. اما مردان مرز بیاعتنا به آفتاب لجوج و خاکی که در هوا خودش را به هر سو میکشاند، وجببهوجب تریلیها را وارسی میکنند؛ با حوصله و وسواسی خاص تا مبادا ممنوعهای جرأت پیدا کند برای عبور از مرز. لاستیکها، تودوزی تریلیها، کف و بارشان، زیر صندلیها، باند موسیقی و هر نقطهای که شاید در باور کسی نگنجد از این جستجو درامان نیست تا مبادا گوشی قاچاقی، افیونی یا باری ممنوعه هوس پا گذاشتن در خاک وطن را پیدا کند؛ اینجا پست مراقبت مرزی است، آخرین نقطه چک کردن خودروهای ترانزیتی.
این مرز همه زندگیام شده
چندقدمی دورتر از پاسگاه، تپهای کوتاه و مختصر جای مناسبی است برای ماشین نظامی. ماشینی که دوشکایی را دوش گرفته و به زیر سایه سایبان چریکی خزیده. مسافران در صف چک شدن پشت هم قطار شدهاند. اتوبوسها در گوشهای مسافرانشان را پیاده میکنند برای بازرسی وسایلشان. اما چند مرزبان ماشین نظامی را دوره کردهاند؛ بیحرکت چشم به مسافران دوخته.
لباسهای یکدست خاکیرنگشان مردان جوان را چشمنوازتر کرده و ابهتی نظامی به آنها داده. مردانی که بزرگترینشان 20بهار را به چشم دیده اما در یک چیز مشترکاند؛ شجاعت. کلاههای یکشکل بر سر دارند با پوتینهایی که از گردوخاک منطقه درامان نماندهاند. چهرههای آفتابسوختهشان، پختگی خاصی به مرزبانان جوان داده. مردانی که بیحرکت اطراف ماشین دوشکاسوار خبردار ایستادهاند. تفنگها هم گویی در دستانشان بیحرکت ماندهاند تا به وقت نیاز آتشبازی به پا کنند.
«سربازی سختیهای خودش را دارد، مرز و غیرمرز ندارد هرچند شیرینیها و تجربههای خاص خودش را هم دارد.» «ابوالفضل» خدمت سربازی را که تمام کرد، تصمیماش بر کادری شده بود: «دوسالی است جزو کادریهای مرزبانیام. سختی دارد اما در قیاس با خدمتی که به مردمم میکنم به سختیهایش میچربد. میارزد در این نقطه از کشورت بایستی و نگذاری نگاه هیچ نامحرمی به خاکت بیفتد.»
عاشق مرزبانی است، اگرچه 20بهار بیشتر به زندگی ندیده: «دوست نداشتم الان اینجا نبودم. بچه تربتحیدریام و اگر عمری باشد قرار است 30سال در خدمت هموطنانم باشم.» «ابوالفضل» عینک آفتابیاش را روی بینیاش جابهجا میکند و همانطور که به تفنگش تکیه زده میگوید؛ خدمت در این مرز همه زندگیام شده.»
مرزبانی یعنی هر 15 شاید هم 20 روز یکبار وقت رفتن به خانه دست دهد: «دلتنگ که میشوم اما حس و حالی که اینجا دارم حریف دلتنگیام میشود. مرزبانی سخت است اما ما ضامن امنیت مردم خودمان هستیم و این یعنی هر کار خوبی که آنها میکنند ما هم سهمی در آن داریم.»
دوازده، سی روز را پشتسر گذاشته و حالا تجربههایش بیش از 19بهاری است که به چشم دیده: «خدا یاورم بوده و تا امروز استرس نداشتهام.» لبخند زیبایی بر لبان «حسین» مهمان میشود: «آخرش این است که تیر میخوری و راحت میخوابی.»
ما ایستادهایم تا بقیه آرام بخوابند
8هزار و 750کیلومتر مرز ایران را در آغوش گرفته. کیلومترهایی که هر قَدمش مردی باغیرت از دیار ایران، شیرمردانه به پاسداری خبردار ایستاده. مردانی از دیار شجاعت که با ترس، استرس، اضطراب و … بیگانهاند و گفتن از وحشیگریهای گاهوبیگاه همسایهها دلشورهای به دلشان راه نمیدهد. «حسین» یکی از نترسان این مرزوبوم است؛ شیرمردی در همسایگی امام رئوف: «سرباز ولایتم. برج دوازدهیام.» قنداق تفنگش را به زمین میکوبد و با صدایی رسا میگوید: «برای خدمت به وطن و محافظت از ناموسم اینجا ایستادهام تا پای جان.»
دوازده، سی روز را پشتسر گذاشته و حالا تجربههایش بیش از 19بهاری است که به چشم دیده: «خدا یاورم بوده و تا امروز استرس نداشتهام.» لبخند زیبایی بر لبان «حسین» مهمان میشود: «آخرش این است که تیر میخوری و راحت میخوابی.»
«حسین» از سربازان قبل از خودش یاد میکند؛ مردانی که قبل از تولد «حسین» و به وقت کودکی و نوجوانیاش در این مرزها ایستادهاند: «دورهای ما خوردهایم و با خیالی آسوده خوابیدهایم و عدهای جان دادهاند. حالا ما ایستادهایم تا بقیه آرام بخوابند.»
برای وطن جان که چیزی نیست
پشت دوشکا ایستاده. دو دستی دوشکا را چسبیده تا مبادا به وقت نیاز ثانیهای را از دست بدهد. ریزنقش است و میانهبالا با چهرهای رنگ گرفته از آفتاب سوزان. از بچههای مازندران است و 16ماه خدمت: «برای کشورم حاضرم هر کاری بکنم، جان که چیزی نیست.»
خبر شهادت مرزبانان سراوان که به گوشش رسید، غم به قلبش هجوم آورد. برادر نادیدهای را دورتر از جایی که برای خدمت ایستاده از دست داده بود: «خیلی ناراحت شدم. ما سربازها هرکجای این کشور که خدمت کنیم برادریم چه در آسانی و چه در سختی باید کنار هم باشیم.»
همان روز اول که مرزبانی به قرعهاش درآمد خوشحالی تمام وجودش را تسخیر کرد: «خیلی خبر خوبی بود همسایه ضامن آهو شده بودم و چه سعادتی بالاتر از این؟ از همین جا هر روز آقا را سلام میگویم. خدمت هرکجا باشم سختیهای خودش را دارد. تفاوت ما با بقیه این است که ما مهمان آقا اما رضا هستیم.»
مرزبانی در قرعه بود
بالا بلند است از اهالی بابل. چهارماهی است در تونل توری میایستد برای چک کردن مسافرانی که مرز افغانستان را پشتسر گذاشتهاند و قصد مرز ایران را دارند. پدربزرگش اذان در گوشش خوانده و نام «محمد» را برایش برگزیده. خنده گویی مهمان همیشگی چشمان و لبهای «محمد» بوده. مهمانی بس عزیز که در باور نمیگنجد روزی از این چهره رخت بربندد: «خاک مرز آدم را جذب خودش میکند. این خاک گیرایی دارد که آدم دوست دارد بماند. شاید برای همین گیرایی است که بچهها از سر رضایت ماندهاند.»
«محمد» پایش به 17شهریور که رسید و کولهاش را زمین گذاشت و جاگیر اینجا شد، مِهر «دوغارون» به دلش نشست: «جای خوبی است، برخلاف آنچه تازه از راه رسیدهها درباره نداشتههایش میگویند.» به وقت سرباز وظیفه شدن که رسید به رسم سربازان گذشته دفترچهای پر کرد برای تعیین سرنوشتش در دوره دوساله سربازی: «همان اول که مرزبانی به قرعهام درآمد تعجب کردم. اما سرنوشت این بود که از بابل راه بیرجند را بروم تا با فوت و فن نظام آشنا شوم.»
آموزشی بیرجند برای «محمد» نویدبخش خدمت سربازی در شرق کشور بود: «همان اول که مرزبانی به قرعهام درآمد میدانستم دوسالی قرار است آبوهوای شمال را نداشته باشم. این هم یکی از جاذبههای سربازی است، خب: «به واسطه جمعیتی که هر روزه در این مرز رفتوآمد میکنند روزهایمان خیلی متنوع است.»
از روزی که پایش به «دوغارون» رسید در لاین مسافری و ترانزیت برای خدمت آماده شد: «به نظرم به نسبت مرزهای دیگر اینجا بهتر است چون هر روز با کلی کامیون و مسافر روبهرو هستیم و این جذابت کارمان را بیشتر میکند.»
فرمانده این نقطه صفر مرزی از شهروندان افغانستانی میگوید که رویای ایران آمدن دارند اما بهطور قاچاقی: «شهروندان افغانستانی که بخواهند قاچاقی وارد شوند، بسیار هستند. این افراد در همان نقطه صفر مرزی شناسایی میشوند اگر هم به هر دلیلی از آن مرحله عبور کنند در بازرسی و اداره گذرنامه شناسایی میشوند. هیچ فرد بیهویتی از گیت گذرنامه عبور نمیکند؛ خیالتان آسوده.»
هیچ بیهویتی از گیت گذرنامه عبور نمیکند؛ خیالتان آسوده
2هزار تا 2هزار و 500 نفر مسافران روزانه مرز «دوغارون»اند. پاسگاهی مرزی که در میانه این بیابان قد علم کرده تا مبادا مسافری بدون پاسپورت و ویزا پا در خاک وطن بگذارد. به گفته فرمانده پاسگاه مرزی «دوغارون» مسافران بدون مدرک و کالای قاچاق، اشرار و… دردسرهای مرز «دوغارون»اند.
«سروان حسن قهرمانی» با صلاب یک نیروی نظامی، اونیفرم برتن، اخمی مردانه به ابرو حرف میزند. مردی که تمام نشانیهای یک فرمانده را میتوان در رفتار، گفتار و کردارش به تماشا نشست: «مسافرانی که پاسپورت و ویزا ندارند، اجازه ورود داده نمیشوند.»
شهروندانی از همسایه شرقیمان اما هستند که به هر بهانهای، پاسپورت و مدارک همشهریشان را گرفته و پا در مسیر مرز میگذارند به امید دمی غفلت مرزبانان و رسیدن به مقصودشان: «عدهای با پاسپورت و مدارک غیر میخواهند وارد ایران شوند. همه این افراد بدون تردید شناسایی میشوند.»
فرمانده این نقطه صفر مرزی از شهروندان افغانستانی میگوید که رویای ایران آمدن دارند اما بهطور قاچاقی: «شهروندان افغانستانی که بخواهند قاچاقی وارد شوند، بسیار هستند. این افراد در همان نقطه صفر مرزی شناسایی میشوند اگر هم به هر دلیلی از آن مرحله عبور کنند در بازرسی و اداره گذرنامه شناسایی میشوند. هیچ فرد بیهویتی از گیت گذرنامه عبور نمیکند؛ خیالتان آسوده.»
مرزبانی تعطیلیبردار نیست
شهروندان افغانستانی از هرات، کابل، قندهار، شیرگان، غزنی و … یا برای گشت و گذار میآیند یا قبل از این مقیم ایران بودهاند و برای تجدید خاطرات پا در مرز ایران میگذارند. «سروان قهرمانی» از مسافرانی میگوید که هر روزه مرزبانی با آنها سروکار دارد: «اغلب مسافران اقامت دارند هرچند همین مسافران هم بار و وسایلشان با دقتنظر بالایی چک میشود. چک کردن افرادی که مدتی شاید برای طالبان خدمت کرده باشند اما با حوزه امنیت است.»
مرزبان که باشی تماموقت در خدمت خاک وطنی. زمانی به بازرسی و چک کردن مسافران میگذرد. ساعاتی زمان ماشینهای ترانزیتی است. بیمارانی با مدارک پزشکی واقعی و قلابی هم هست تا به وقت شب نوبت به کمین زدن برسد:»کار ما زیاد است. مسافران، تجار، بیماران، افرادی با هویتهای جعلی هستند در کنارشان متجاوزین را هم باید رصد کنیم.»
شهروند افغانستانی برای درمان قصد ایران کرده باشد؛ مرزبانان هوشیار رصدش میکنند تا صحت گفتههایش ثابت شود: «بیماری از مرز وارد شود پزشکی حاضر است تا مدارک پزشکیاش را تایید کند و تا نوبت به اجازه ورود شود. همه بیماران چک میشوند تا حتما برای درمان وارد ایران شده باشند. گاهی اوقات هم آمبولانسی در مرز است که در صورت وخامت حال بیمار او را به یکی از مراکز درمانی برساند.»
مرزبانی تعطیلیبردار نیست. به وقت تعطیلات رسمی کشور مرزبانان با چشمانی باز سر پستشان هستند تا مبادا فرصتی برای فرصتطلبان فراهم شود: «روزهای تعطیل که هم نهادها تعطیل هستند اما مرزبانی تعطیلیبردار نیست چون به دلیل حُسن همجواری با افغانستان باید همیشه حاضر باشیم.»
امنیت اینجا برقرار است. امنیت در شرایطی است که هم اتباع ایرانی و هم افغانستانی در مرز رفتوآمد دارند. ترانزیت هم برقرار است و بدون هیچ محدودیتی تبادلات مرزی برقرار است. به گفته «سرهنگ سلطانمیرزایی» خراسانرضوی 300کیلومتر با افغانستان مرز دارد: «یکصد واحد مرزی هم در این محدود داریم. درواقع شرایط بهگونهای است که با توجه به عدهو اوده موجود اجازه هیچ تعرضی را به اشرار، معاندین و بدخواهان ندادهایم و نخواهیم داد.»
امنیت با گروهان 17شهریور در مرز «تایباد» برقرار است
«دوغارون»؛ مرز ایران و افغانستان، شرقیترین نقطه ایران و اما مرزبانی یعنی حفاظت از مرز و بوم. به گفته جانشین فرماندهی مرز «تایباد» مرزبانی مراقب و حافظ مرزهاست: «همکارانمان در ارتش در کنار ما هستند. ما مرزبانان هر نقطهای از مرزهای کشور که باشیم با هر کسی که بخواهد تعرضی به این مرزوبوم داشته باشد با برخورد قاطع ما روبهروست.» به گفته «سرهنگ سلطانمیرزایی» در شرایط فعلی امنیت مطلوب در مرزهای خراسانرضوی حاکم است: «با عنایت ائمه و همت مرزبانانمان هیچ مشکلی در مرزها وجود ندارد.»
امنیت اینجا برقرار است. امنیت در شرایطی است که هم اتباع ایرانی و هم افغانستانی در مرز رفتوآمد دارند. ترانزیت هم برقرار است و بدون هیچ محدودیتی تبادلات مرزی برقرار است. به گفته «سرهنگ سلطانمیرزایی» خراسانرضوی 300کیلومتر با افغانستان مرز دارد: «یکصد واحد مرزی هم در این محدود داریم. درواقع شرایط بهگونهای است که با توجه به عدهو اوده موجود اجازه هیچ تعرضی را به اشرار، معاندین و بدخواهان ندادهایم و نخواهیم داد.»