راز دزدی خشن در عکس سلفی!
دختر جوان پس از آشنایی با پسر ثروتمند، برای دزدی از خانه او، 3 سارق حرفهای استخدام کرد
تصور میکرد مو لای درز نقشهاش نمیرود. خیالش راحت بود و هرگز فکرش را هم نمیکرد که بعد از گذشت ماهها در تله ماموران پلیس بیفتد و نقشههایش نقش بر آب شود. 3 کیلو طلا دزدیده و 14 ماه توانسته بود آزادانه زندگی کند. در حالی که تصور میکرد سناریوی دزدی از خانه پسر ثروتمند بینقص اجرا شده، یک سلفی او را به دردسر انداخت و در نهایت گیر افتاد. ملیحه وقتی سلفیای از خودش در اینستاگرام گذاشت، فکر نمیکرد شاکی بعد از گذشت 14 ماه، یکی از طلاهای سرقتی مادرش را در آن عکس ببیند.
سیما فراهانی | شهروندآنلاین| همین مساله باعث لو رفتن ملیحه و اعضای تیمش شد. او که در یک مهمانی از وجود 3 کیلو طلا در خانه دوستش باخبر شده بود، به همراه پسرعمهاش، 3 دزد حرفهای اجیر کردند. آنها با نقاب وارد خانه شاکی شدند و پس از بستن دست و پا اعضای خانه، طلاها را دزدیدند، اما بعد از گذشت تقریبا یک سال دستگیر شدند.
دزدی در نیمهشب
ماجرا به سال گذشته برمیگردد. اواخر بهار بود که پسری جوان به پلیس پایتخت مراجعه کرد و خبر از دزدی خشنی داد. او درباره جزییات این ماجرا به ماموران گفت: «نیمههای شب بود. پدر و مادرم خواب بودند و من با گوشی تلفن همراهم چیزی را چک میکردم. ناگهان صدایی شنیدم. در تاریکی دیدم که 3 مرد نقابدار بالای سرم هستند. آنها از طریق بالکن وارد خانهمان شده بودند. یکی از آنها سلاح داشت و آن را به سمتم گرفت. گفت سر و صدا نکنم، وگرنه مرا میکشد. آنها دست و پایم را بستند و حتی کتکم زدند.
در همان حین، پدر و مادرم بیدار شدند و سارقان آنها را نیز با طناب بستند. همه شوکه شده بودیم. مردان نقابدار با تهدید از ما رمز گاوصندوق را پرسیدند و بعد هم 3 کیلو طلایی را که مادرم با پول ارثیه خانوادگیاش خریده بود، دزدیدند و متواری شدند. بعد هم که به سختی توانستیم دست و پایمان را باز کنیم.»
دزدی بدون سرنخ
با اعلام این شکایت، بلافاصله موضوع در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت و تلاش در خصوص شناسایی دزدان خشن آغاز شد. همزمان در شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت پرونده تشکیل شد و بازپرس این شعبه دستور تجسسهای لازم را صادر کرد. بررسی دوربینهای مداربسته نشان داد که دزدان با یک موتورسیکلت به صحنه سرقت رفته بودند، ولی پلاک موتور مخدوش بود. آنها نقاب داشتند و چهرهشان هم قابل شناسایی نبود. به همین دلیل ردیابیها با مشکل مواجه شد. با این حال، تحقیقات درباره این پرونده همچنان از سوی ماموران پلیس ادامه داشت.
سلفی دردسرساز
چهارده ماه از ماجرا گذشت و همچنان ردی از دزدان به دست نیامد. تا اینکه چند روز پیش، شاکی به اداره پلیس رفت و با اظهارات عجیبش در نهایت گره کور این پرونده باز شد. او گفت که یکی از طلاهای سرقتی مادرش را در استوری یکی از دوستان قدیمیاش دیده است. این پسر درباره جزییات ماجرا افزود: «تقریبا یک سال و نیم پیش بود که در یک مهمانی با ملیحه آشنا شدم. ملیحه آن زمان 22 ساله بود و خیلی به من ابراز علاقه میکرد. ما مدتی با هم آشنا بودیم و رفت و آمد داشتیم. اما چند ماه بعد ملیحه کمکم ارتباطش را با من قطع کرد.
مدتی بود که سرد شده بود و کمتر با من حرف میزد. تا اینکه در کل رابطهمان قطع شد. در این مدت اما در فضای مجازی او را دنبال میکردم. پیج او را در اینستاگرام میدیدم، اما دیگر هیچ ارتباطی نداشتیم. تا اینکه چند روز پیش ملیحه یک سلفی از خودش استوری کرد. وقتی عکس را دیدم، خیلی تعجب کردم. انگشتری که در دستش داشت و کاملا مشخص بود، انگشتر مادرم بود. عکس را به مادرم هم نشان دادم و او نیز این موضوع را تایید کرد. برای همین، حالا مطمئنم که دزدی خانه ما کار ملیحه است. چون درست بعد از سرقت، او ارتباطش را با من کم و در نهایت قطع کرد.»
دستگیری دختر جوان و اعضای تیمش
با این اظهارات، بلافاصله بازپرس دستور بازداشت ملیحه را صادر کرد. این دختر خیلی زود دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت. او ابتدا سعی داشت جرم خود را انکار کند، ولی در نهایت به سرقت اعتراف و راز این دزدی هولناک را فاش کرد: «با همدستي پسرعمهام نقشه سرقت را كشيدیم و براي اجراي اين سناريو، ٣ سارق حرفهاي و سابقهدار را اجير كردیم.»
با اعتراف اين دختر، پسرعمهاش و 3 سارق دیگر نیز دستگير شدند. به دستور بازپرس، متهمان براي انجام تحقيقات تكميلي در اختيار ماموران پليس آگاهي تهران قرار گرفتند.
سناریوی سرقت
ملیحه هنوز هم باورش نمیشود که دستگیر شده و خودش راز دزدیشان را لو داده است. این دختر جوان پس از دستگیری، پول و زندگی لاکچری و داشتن طلا و جواهرات را انگیزه خود از این سرقت اعلام کرد.
با شاکی چطور آشنا شدی؟
در یک مهمانی با هم آشنا شدیم. اوایل از او خوشم میآمد و دوست داشتم با هم ازدواج کنیم، ولی مدتی که گذشت، ورق برگشت و نظرم عوض شد.
چه چیزی باعث شد به فکر دزدی از خانه آنها بیفتی؟
یک روز سلیمان به ما در یک دورهمی گفت که به مادرش ارثیه رسیده و مادرش با آن پول، 3 کیلو طلا خریده است. آن روز در مورد اینکه طلا الان قیمتش چقدر است، صحبت میکردیم و سلیمان درباره قیمت طلاهای مادرش گفت. همانجا تصمیم به سرقت گرفتم.
چرا با پسرعمهات نقشه دزدی را کشیدی؟
خب، من به تنهایی نمیتوانستم دست به این دزدی بزنم. حتما نیاز داشتم کسی کمکم کند. در این کار ناشی بودم و قبلا هیچوقت دست به خلاف نزده بودم. از طرفی، با پسرعمهام صمیمی بودم. وقتی موضوع را به او گفتم، او نیز وسوسه شد و گفت که 3 دزد حرفهای را میشناسد و آنها میتوانند این سرقت را انجام دهند. همین شد که ما آن 3 نفر را اجیر کردیم. آنها نیز خیلی حرفهای نقشهشان را اجرا کردند و سهمشان را از طلاها برداشتند.
با طلاهایی که گیرت آمد، چهکار کردی؟
بخشی از آنها را فروختم. میترسیدم همه را بفروشم. از طرفی، خودم هم عاشق طلا و جواهرات بودم. برای همین بخشی را برای خودم نگه داشتم تا از آنها استفاده کنم. اما نمیدانستم یک عکس سلفی مرا گیر میاندازد.
چرا با انگشتر سرقتی عکس منتشر کردی؟
اصلا حواسم نبود که سلیمان هم عکسهای مرا میبیند. البته فکرش را هم نمیکردم که انگشتر را بشناسد. چون 14 ماه از آن ماجرا گذشته بود. از طرفی، من آن زمان پس از سرقت رفتارم با سلیمان عادی بود. به مرور ارتباطم را با او را قطع کردم که اصلا به من مشکوک نشود. ولی خب، مال حرام همین میشود. در آخر هر چقدر هم فکر کنی فرار کردهای، باز هم گیر میافتی.