«آتش» واقعی است
اسمش سارا نبود، اختلال دوقطبی داشت و قبلا هم یکبار اقدام به خودکشی کرده بود. این حرفها را خواهر دختری به روزنامه شهروند گفته که به خاطر تلاش برای ورود به ورزشگاه به 6ماه زندان محکوم شده و مقابل دادگاه خودسوزی کرده. هر کدامشان کافی برای آنکه زهر خبر کمتر شود. اصل ماجرا اما همان که دختری به دلیل تلاش برای ورزشگاه رفتن دستگیر و محکوم میشود تا برسد به بنزین و خودسوزی و 90درصد سوختگی. اینها البته کلمهاند. درد جای دیگری دارد جان میسوزاند. رو تختی در بیمارستان سوانح سوختگی مطهری تهران. زیر بانداژ و جایی که سلولهای پوست در فارنهایت بالایی تغییر شکل دادهاند. دردِ واقعی. حتی اگر این عکس وایرال شده واقعی نباشد.
حالا دم مسعود و وریا و آن اندکی که واکنش نشان دادهاند گرم، اما لیستی هم باید باشد از بدهکاران به فوتبال. آنها که حمایت شدند و حمایت نکردند. یک جایی مثل اینجا که بد نیست کمی از آن همه مهر و شور جاری از سکو به چمن را تسویه کرد. اگر سر این حق بدیهی نه، پس کی؟ پس کجا؟! سر چه چیزی باید نشانی از این نشان دهید که ما همه با هم هستیم؟ ما همه با هم درد میکشیم؟!
و اینکه فوتبال متهم به پوچی است: چرا گذشتن توپی از خطی اینقدر باید مهم باشد؟ راستش مبارزه نصف جمعیت یک کشور برای حق تماشای فوتبال در ورزشگاه هم بر لبه ناباوری و پوچی است. تفاوت در این است که وقتی از پوچی فوتبال حرف میزنیم، داریم درباره یک بازی نظر میدهیم و وقتی از حق و بدیهی بودنش میگوییم، پای زندگی واقعی در میان است. دختری که به دلیل تلاش برای ورود به استادیوم دستگیر شده، واقعی است. محکومیت به 6ماه حبس واقعی است. بنزین واقعی است. آتش واقعی است. درد واقعی و جان گداخته، واقعی است.