صدام گفت خودم اعدامش میکنم!
به مناسبت انتشار خاطرات همسر آیتالله سیدمحمدباقر صدر (خواهر امام موسی صدر) که بهدلیل رد نکردن انقلاب اسلامی ایران، توسط عوامل صدام به شهادت رسید
آیتالله سیدمحمدباقر صدر متولد ١٣١٣ه. ش.، فقیه و متفکر شیعه عراقی بود که همسرش، خواهر شهید امام موسی صدر است. سیدمحمدباقر، علوم دینی را نزد سیدابوالقاسم خویی و برخی از علمای نجف آموخت و بعد از آن به تدریس پرداخت. سیدمحمد صدر، سیدمحمدباقر حکیم، سیدکاظم حسینی حائری و سیدمحمود هاشمی شاهرودی از شاگردان او هستند. اما سرنوشت سیدمحمدباقر در این میان، غمانگیز و تراژیک بود. او در ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ ه. ش.، همراه بنتالهدی صدر بهدست نیروهای صدام حسین به شهادت رسید. چند روز پیش از آن، در ۱۶ فروردین دولت بعثی عراق پس از ۹ ماه محاصره خانگی، صدر را دستگیر کرده بود. آنچه از صدر میخواستند این بود که بپذیرد از فتوای خود بر تحریم عضویت در حزب بعث برگردد و حکم به جواز آن بدهد. ضمن اینکه از حزب الدعوه، برائت جسته و فتوا به حرمت آن دهد. همچنین مهمتر اینکه اعلام کند انقلاب اسلامی ایران را قبول ندارد و تأیید نمیکند! ولی محمدباقر صدر اینها را نپذیرفته بود. به این ترتیب رژیم بعث، او را به شهادت رساند و بهصورت مخفیانه در قبرستان وادیالسلام دفن کرد. پس از انتفاضه شعبانیه در سال ۱۹۹۱میلادی، بهمنظور نابودی قبور شیعیان، جادههای زیادی در این قبرستان ایجاد شد و قبر محمدباقر در اتوبان قرار گرفت. علاقهمندانش پیکر او را مخفیانه دوبار به محلهای دیگری در وادیالسلام جابهجا کردند. سرانجام قبر او به دروازه ورودی شهر نجف، انتقال یافت تا نهادهای علمی و اجتماعی در کنار آن ایجاد شود. کتاب «به رنگ صبر»، حاصل گفتوگویی با خانم فاطمه صدر (همسر شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر و خواهر شهید امام موسی صدر) است. این کتاب اثر شایسته تقدیر در دومین جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی، اثر نامزد در نوزدهمین جشنواره کتاب رشد و اثر نامزد در جایزه ادبی اصغر عبداللهی بود. کتاب «به رنگ صبر» را انتشارات مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر منتشر کرده است. در ادامه بخشهایی از این کتاب را انتخاب کردهایم که میخوانید. این خاطرات همچنین همراه است با روایتهایی دیگر درباره شهادت ایشان به نقل از گزارشهای «مشرق» و «فارس».
سجده شکر برای پیروزی انقلاب
به روایت یکی از شاگردان
شهید صدر ارادت زیادی به امام خمینی(ره) داشت و از زمانی که امام توسط شاه به نجف تبعید شد، این ارادت بیشتر شد. عبارت معروفی شهید صدر درباره امام خمینی(ره) که من هم آن را شنیدهام که «در امام خمینی(ره) ذوب شوید چنانچه خودش در اسلام ذوب شده است. شهید صدر کاملاً در جریان وقایع مبارزاتی امام در ایران بود و همیشه دعا میکرد انقلاب ایران به پیروزی برسد. البته خبر پیروزی انقلاب ایران را من به ایشان رساندم، بهمن سال ٥٧هنگام غروب به افق نجف در طبقه همکف منزل آیتالله صدر، رادیوی ایران را گوش میدادم که یکدفعه شنیدم گوینده رادیو گفت: «اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران»، به بیرون دویدم که بشارت بدهم. شهید صدر در طبقه سوم بیرونی منزلش مشغول اقامه نماز مغرب بود، من آن روز برای نخستین بار حالات معنوی او را در حال نماز دیدم. از پلهها که بالا رفتم او را در حالتی دیدم که از خود بیخود شده بود. مشغول قرائت سوره حمد بود درحالیکه بدنش میلرزید و پای چپش بهشدت تکان میخورد، گوشهای ایستادم و وقتی نماز مغربش تمام شد، متوجه حضور من شد و گفت چه خبر است؟ گفتم: «بشارت باد بر شما که جمهوری اسلامی در ایران تشکیل شده است.» سیدی بلافاصله به سجده رفت و من خوشحالی را در چهرهاش دیدم.
یک دنیا پر از علم
روایت همسر
من به ایشان بهنظر یک شوهر نگاه نمیکردم. یک ولی بود. از اولیاءالله یک قطبی بود برای خدمت به اسلام. اصلاً خودش را نمیشناخت غیراز برای دین و اسلام و ترویج. بزرگترین چیز این بود که او رفت. تو بنویس کسی باور میکند؟ محمدباقر صدر، پسر سیدحیدر صدر، یک دنیا پر از علم. خدا شاهد و گواه است. سعی میکنم یک کلمهاش غلو نباشد. برای اینکه اینها حساب و کتاب دارد.
صدام میگفت من نکشتم!
فرستاده دولت خیلی اصرار کرد که اعتراف بکن! به ما بگو که دولت کسی را اذیت نکرده و نمیکند و این حرفها. شهید صدر گفت: «نه، من این کار را نمیتوانم بکنم. شما به حوزه خیلی صدمه زدید.» گفتند نه! اینجور نگو! حرفی که بهت میزنیم را قبول کن! اعتراف کن! گفتند بگو، اگر نه حیف است و میکشیمت! (خودشان میگفتند) ما مثل تو نداریم! ببینید چه مصیبت بزرگی! دشمن اینجور اعتراف بکند، بعداً شخص را از بین ببرد… چه بگویم… من از یک نفر متخصص شنیدم که با آنها هم سر و کار داشت. میگفت صدام شب به شب مینشیند گریه میکند برای شهید صدر. میگوید من نکشتمش، من نکشتمش. اسرائیل کشت. خب شهادت در سه مورد خیلی خوب است. یکی دفاع از وطن، یکی دفاع از اسلام، یکی دفاع از ناموس. شهید صدر می گفت دین دارد از بین میرود، دارند بعثی میشوند. این همه کتاب نوشت. گفتند چرا کتاب مینویسی؟ بعداً انقلاب اسلامی ایران که پیروز شد، باز بیشتر از گذشته نظراتش را مطرح کرد. از آن به بعد بود که بعثی ها دیگر دائم گفتند بیا ما را تأیید کن! تو باید ما را تأیید کنی! گفتند چرا نامه فرستادی امام خمینی را تأیید کردی؟! باید در تأیید ما چیزی بنویسی و بگویی که در نجف راحتی! گفتند باید بگویی طلبهها راحت هستند و در تنگنا نیستند!
یا ایران، یا لبنان
(روزهای آخر به من) گفت: «اگر دلت گرفته دلت تنگ است، دوست نداری، برو. سفر کن برو ایران یا برو لبنان. گفتم «نه، من شما را در این وضعیت تنها نمیگذارم.» میگفتم: «یک خُرده شل بگیر، یک خُرده سر آرام….» میگفت: «نه! این حرفها را با من نزن.»
صدام گفت خودم اعدامش میکنم!
دفعه چهارمی (که عوامل صدام او را دستگیر کردند)، او را برده بودند در اتاقی. (صدام به اتاق آمده بود و گفته بود) سیدمحمد! چرا عمامه سرت نیست؟ گفته بود که من از جلسه محاکمه آمدهام، با لباس رسمی نیامدهام… صدام گفته بود، نه! اینجوری هم نیست! ولی تو چرا اینقدر از اسلام مینویسی و جوانها را تشویق میکنی و همه را داری یادشان میدهی؟ همه را داری رأیشان را زیاد میکنی که به اسلام نزدیکشان کنی؟ (شهید صدر) گفته بود: «آخر ما طلبهها وقتی که عمامه سر میگذاریم و وارد حوزه میشویم، قسم میخوریم که به غیراز خدمت اسلام و ترویج دین و آیین کار دیگری نکنیم. من واجب خودم میدانم که جوانها، بزرگها و کوچکها را با دین آشنا کنم. [صدام] هم گفته بود این برای ما خوب نیست. خب صدام بعثی بود و به شهید صدر گفته بود برای شما هم خوب نیست! (شهید صدر) گفته بود یعنی مرا میکشی؟ بکش! حرف آخر. (صدام هم گفته بود) ببرید، خودم اعدامش میکنم. خودش با هفت تیرش زده بود! من نبودم آنجا ولی آن کسانی که میدانند گفتند. کسی هم که خودش در همان دستگاههای آنها بود ولی با ما دوست بود، گفت اینطور شده است.
سر از تن خواهرش هم جدا کردند
روایت یکی از شاگردان
درباره شهادت آیت الله صدر و خواهر ایشان روایات مختلفی وجود دارد. چراکه در آن زمان صدام ماجرا را مخفی کرد. بر اساس صحبت های یکی از شاگردان ایشان: «پس از دستگیری آیتالله صدر، خواهر ایشان از منزل بیرون آمده و روبهروی حرم امیرالمؤمنین(ع) میایستد و خبر دستگیری آیتالله را به مردم میدهد. حکومت هم چون بیم داشت بنتالهدی صدر بار دیگر مردم را به اعتراض و تظاهرات دعوت کند، او را دستگیر کردند. بعدها یک سرباز عراقی که در آن زمان در معیت صدام بود، ماجرا را اینگونه نقل میکند که شهید بنتالهدی با برادر عزیزش در یک اتاق بودهاند، در جلوی چشمان آیتالله صدر، سر از تن بنتالهدی صدر با فرمان صدام جدا میکنند و خود صدام هم شهید صدر را شکنجه داده و با تازیانه بر سر و صورت شهید میزند و در نهایت ایشان را به شهادت میرساند.»
صدام هم شکنجه کرد، هم اعدام کرد
روایت یکی از پژوهشگران عراقی
در کنار روایت بالا که ذکر شد، یکی دیگر از شاگردانش می گوید: «سید صدر را به اداره امنیت آوردند و او را بستند، سپس صدام خودش آمد و با لهجه عراقی گفت: «آهای محمدباقر! میخواهی حکومت درست کنی؟» و سپس با یک باتوم پلاستیکی شروع به زدن کرد و با تمام توان به سروصورت سید میزد. درگیری لفظی شدیدی میان سید و صدام رخ داد، بهگونهای که صدام بسیار عصبانی شد و به افرادش دستور داد تا سید را به شدیدترین وجه شکنجه کنند. سپس دستور داد تا سیده بنتالهدی را بیاورند که گویا در اتاق دیگری شکنجه شده بود. بنتالهدی را آوردند، درحالیکه نیمهجان بود و او را به زمین میکشیدند. وقتی سید، حال خواهر را دید به صدام گفت: «اگر مردی دست مرا باز کن!» صدام تازیانهای در دست گرفت و به زدن بر پیکر بیجان بنتالهدی مشغول شد. سیدبزرگوار رو به صدام کرد و گفت: «تو ترسویی و فقط در میان محافظانت شجاع میشوی! صدام از این سخنان سخت خشمگین شد، لذا بیدرنگ هفتتیرش را درآورد و تیر آخر را به سید و خواهرش زد و مثل دیوانگان درحالیکه فحش و ناسزا میگفت از اتاق خارج شد…»