دروغ مصلحتآمیز، راستِ فتنهانگیز!
چرا «ابلق» به کارگردانی نرگس آبیار، یکی از مهمترین آثار جشنواره امسال است؟
مردی، زنی را به قصد کام گرفتن در کنج خانه به دام میاندازد. برای زن (الناز شاکردوست) این کامجویی نفرتانگیز است. مرد (بهرام رادان) اما دیوانهوار همچنان در پی خواسته خویش است. راستش نگرانم این نوشته نوعی نگاه تقلیلگرایانه به قصه باشد یا «ابلق» را صرفا به داستان یک تجاوز فروبکاهد. چون نرگس آبیار، زبان یکی از مهمترین پرسشهای روز جامعه در این فیلم شده است؛ پرسشی که بارها پای فلسفه اخلاق را هم به میان کشیده و حتی آن را به چالش خوانده است. جنبش «من_هم» را به یاد بیاورید که نشان داده چگونه برخی باورها اگر دیروز سنجیده هم بوده، اما دیگر امروز پذیرفته نیست. چون افکار عمومی دیگر سکوت را به عنوان یک گزاره قطعی نمیپذیرد. تمام حرف قربانیان معترض به تعرض، سوءاستفاده، تجاوز و آزارهای جنسی در این مدت همین بوده است: «بگذار راست، فتنه برانگیزد تا اینکه دروغ به مصلحت آمیزد»! جامعه امروز ایران به چنین سمتوسویی در گذار است. از ماجرای «کیوان امام» گرفته تا چهرههای نامی و گمنام دیگر. در واقع عرف، گزارههای اخلاقی و باور به آنها در حال دگرگونی است و آبیار بهخوبی این تلاطم و آشوب باورها را بدون شعارزدگی یا بیرون رفتن از خط داستانی به نمایش گذاشته است. ضمن اینکه شکلگیری روند آزار جنسی را نیز بهدرستی نشان داده است. دزموند موریس در کتاب «رفتارشناسی تماس» (ترجمه عبدالحسین وهابزاده)، مراحل کامیابی جنسی را 12 مرحله میداند؛ از آشنایی اولیه گرفته تا همراهی و همگامی و مرحله همبستری. تجاوز اما در تعریف او، حذف تمام مراحل است. مردِ «ابلق» بدون در نظر گرفتن خواست زن، فقط کامجویی میخواهد. او حالا به قصد تجاوز به خانه زن رفته است. زن اما برای رهایی از این مخمصه و ایجاد هراس در دل مرد، رگش را گرو میگذارد؛ چاقو را برمیدارد تا خودش را قربانی کند. مرد از مهلکه میگریزد تا از اتهام کامیابی، به محکمه سوءقصد به جان زن درنیفتد. این گریز اما پای او را به منجلابی دیگر میاندازد. همسر زن (هوتن شکیبا) از ماجرای خودکشی آگاه میشود و به قصد جان مرد، میخواهد انتقام بکشد. حالا پای محکمهای به میان میآید که زن یا باید آبروی مرد را (که از قضا داماد خانواده است) بریزد و از حق خود دفاع کند، یا اینکه به مصلحت، سکوت کند تا شوهرش جان داماد را نگیرد. دروغ مصلحتآمیز بِه از راستِ فتنهانگیز است؟
هنوز هم درباره تجاوزهای متفقین به زنان آلمانی، سخن بیپروا گفته نمیشود. و سالها باید از تجاوز گروه حاکم به معترضان آرژانتین بگذرد تا کم و کیف این جنایت بیرون ریخته شود. همینطور قربانیان تجاوز نسلی در بوسنی، تجاوز نانجینگ در چین، بهرهکشی جنسی جنایتبار داعش و… ماجرا انقدر جدی و مطالبه تا حدی قابل تأمل است که ریچل دنهولندر، ژیمناستیککار آمریکایی هم حتی در کتاب خود «ارزش یک دختر» (ترجمه بهناز همتی، نشر «السانا») از دشواری رهایی از این مظلمه میگوید. یا رکسانه گِی، استاد دانشگاه و منتقد ادبی در کتاب «گرسنگی» (ترجمه نیوشا صدر، نشر «چترنگ») از فریاد فروخفته خود در پی تجاوز گروهی از همکلاسیهایش در سالهای نوجوانی میگوید. همچنان که آژانس اتحادیه اروپا نیز اعلام کرده از هر سه زن در اروپا، یک نفر آسیب فیزیکی یا روانی جنسی را تجربه کرده است؛ نگاه کنید به آمار آزارهای جنسی نه فقط در آسیا بلکه در کشورهایی نظیر زیمبابوه، استرالیا، کانادا، نیوزلند، سوئد، آمریکا، انگلستان، ولز و… با این حال ذهنیت اکثریت مردم جهان چرا هنوز این دروغِ بهمصلحت را عقلانیتر میداند؟
«ابلق» در اوج سادگی چنان تأثیرگذار و پرسشبرانگیز است که بار دیگر باید آن را دید تا به مؤلفههای ساخت این سهل ممتنع رسید. کارگردان بدون هیچ حشو و زیاده، بدون دست و پا زدنهای اضافه، ما را دورن این خانواده میبرد. هرچند فقر و فلاکت مفرط در این شهرک زورآبادنشین شاید ابتدا کمی تصنعی به نظر برسد، اما دستکم آشناکردن مخاطب با جزئیات قصه، حرف ندارد. با چند گفتوگوی کوتاه، چند تقابل ساده و چند نمای اندازه، تماشاگر کاملا از شرایط خانواده مطلع میشود. همچنان که شخصیتپردازی متجاوز و قربانی در کنار مهمترین کاراکتر مصالحهگر (مهران احمدی) به بهترین شکلی صورت گرفته است. به همه اینها اضافه کنید محدودیتهای سینمای ایران را در ساخت چنین آثاری و مقایسه کنید با دست باز کارگردانان در دیگر نقاط جهان.
زن نمیخواهد به این شرمساری تن بدهد و بارها از شوهرش، رفتن از این محله را تقاضا دارد. شوهر اما با چشم و گوش بسته چنان در احوالات زیست لمپنوار خود غوطهور است که خواسته اصلی زن را درنمییابد. نرگس آبیار در کنار اینها بهدرستی یکی دیگر از مؤلفههای فراهمآوردن بستر تجاوز را نشان داده است؛ مؤلفهای با مضمون ناآگاهی از «زن». شوهر زن که استعارهای از اکثریت «مرد» یا «باور مردانه» در جامعه ایرانی است، موجودی به نام «زن» را نمیشناسد. آبیار در «ابلق» این ناآگاهی را در هر وجهی نشان میدهد؛ چه ناآگاهی مرد از زنی که همسرش است، چه ناآگاهی مرد از دختر کوچکش. این ضعف به تمام معنی در رفتار و گفتار و وجنات و سکنات مرد قصه قابل مشاهده است. شیرینکاریهایش مشمئزکننده است، منتکشیهایش پیشپاافتاده است و رفتار با دخترش هم فاقد درک و توجه و فهم «زن» است. مرد ایرانی نه زنش را میفهمد، نه دخترش را میشناسد. در این زمینه میتوان به صحنه پا گذاشتن مرد روی اسباببازیها و رفتار او در تقابل با دخترش اشاره کرد. در این زمینه میتوان به صحنه احوالپرسی روزانه عادی او از دختر اشاره کرد. در این زمینه میتوان به صحنه نشستن شوهر در کنار دار قالی و درخواست او برای زناشویی اشاره کرد. در این زمینه همچنین میتوان به صحنه لطیفهپردازی بیسیاست مرد سر سفره خانواده شوهر و تحقیر ناخواسته زن اشاره کرد. همه اینها در واقع دراماتیزه کردن گزارههای شخصیتپردازی، جامعهشناختی و روانشناختی است که کارگردان بهخوبی از عهده آنها برآمده است. بعد از آن داستان بدون پیچیدگیهای غیرضروری به سمت اتفاق فاجعهبار ماجرا میرود. زن آیا باید در مقابل این تعرض سکوت کند یا پای حرف خود بایستد و اتفاقات وحشتناک بعدی را به جان بخرد؟
حالا پای تقابلهای اخلاقی و پرسشانگیزیهای بعدی به میان میآید. رسواییِ فراگیرِ متجاوز آیا کیفری بهحق از سوی قربانی است؟ فاشکردن تجاوز لزوما به ناامنی متجاوز میانجامد؟ ناامنی متجاوز آیا ضامن امنیت اخلاقی جامعه است؟ «ابلق» قرار نیست به تمام این پرسشها بپردازد، اما به جهت هوشمندی کارگردان در پرسشبرانگیزی داستان، ناگزیر دریچهای به تمام این دغدغههای روز جامعه گشاده است. چون در این غوغا گاهی حتی دیدهایم اخلاق به تعریفی ضد خود برگشته است. موجآفرینی حتی دیدهایم که گاهی تبدیل به موجسواری شده است. با این حال، فارغ از ارزشمندی اخلاقی یا غیراخلاقی، همه اینها حکایت از بازتعریفها و بازخوانیهای مجدد باورها دارد. باور عمومی از اخلاق دیگر متکی بر بناهای گذشته، قابل اتکا نیست و دیگر چنان که باید و شاید، مستحکم و استوار نمینماید. مهمتر اینکه اخلاق انسانی با حقوق شهروندی به تقابل رفته است. البته قانون همیشه به رسوایی فرد متجاوز رأی نمیدهد، اما چنانچه با حفرههایی در این زمینه همراه باشد، آن زمان برای گرفتن حق قربانی چه باید کرد؟ وقتی قانون نمیتواند به احیای حقوق فرد بینجامد و اخلاق جمعی شما را به سکوت میخواند، لاجرم گاهی قربانی پا از قانون فراتر میگذارد و گزارههای اخلاقی را هم زیر پا میگذارد. او اخلاقی را که دائم علیهاش رأی داده دیگر اخلاق نمیداند. چون بخشی از طبقه متوسط و تحصیلکرده امروز جهان و به تبع آن، ایران، تنها راه رهایی را در «رسوایی» برگزیده است. حرف قربانی امروز در واقع این است: «میگویم حتی اگر به ضرر من باشد.» هرچند این فاشکردن و رسوایی در جهانی زورآبادی نهایتا فایدهای به حال قربانی دارد. نماهای نمادین در «ابلق» هم بهدرستی مؤید همین نکته است؛ از جمله پرتاب عروسک دختر روی خاک از سوی بچههای همبازی (دقت کنید همبازی پسر هستند و عروسک بهخاکافتاده هم عروسکی بیلباس و مؤنث). یا سبد گلهایی که بیسلیقه و وحشیانه روی سر زن ریخته میشود. در واقع تصور مردان از زن و زنانگی، تصوری نااندیشیده، عامیانه و حتی مضحک است و در چنین جماعت ناآگاهی، حتی پشتیبانی همسر هم درنهایت به ضرر زن تمام میشود. این زن درنهایت در سکوتی ناخواسته گرفتار میشود؛ سکوتی غمگین، سکوتی تراژیک و سکوتی دیرین؛ سکوتی که گاهی حتی مورخان را نیز به قطع و سانسور بخشهایی از تاریخ وادار کرده است. رجوع کنید به کتاب «چرا محو شد از یاد تو نامم؟» (افسانه نجمآبادی، ترجمه شیرین کریمی، نشر «بیدگل») و آنچه درباره حذف زنان قربانی تجاوز در تاریخ مشروطه میگوید. «ابلق» را اگر با تمام این پیشزمینهها تماشا کنید، اهمیت آن را دوچندان خواهید یافت. این فیلم در واقع روایت شکستن یک سکوت تاریخی است؛ سکوتی که پایان آن همچنان پرسش روز جامعه است. دروغ مصلحتآمیز آیا بِه از راست فتنهانگیز است؟