روایت سیل پشت سد مخاطب
گفتوگو با میثم امیری، نامزد جایزه «جلال» و نویسنده کتاب «ده–هشتاد» (روایتی از سیل خوزستان)
یاسر نوروزی: کتاب «ده-هشتاد» با عنوان فرعی «روایتی از سیل خوزستان» همان طور که از نامش پیداست به ماجرای این سیل خانمانبرانداز میپردازد؛ کتابی که سال گذشته در بخش مستندنگاری بین نامزدهای جایزه «جلال آل احمد» هم قرار گرفت و نشان از کیفیت مطلوب آن میداد. امیری در این کتاب تلاش کرده با جزئیات مختلف مخاطب را در دل سیل خوزستان قرار بدهد و روند بحران و مدیریت بحران را توأمان نشان بدهد. صحبتهای میثم امیری در این گفتوگو قابل تأمل و انتشار مستندنگاریهای نظیر کتاب او قابل تقدیر است. این کتاب بنا به پیشنهاد نویسنده و به همت معاونت امور فرهنگی دفتر نمایندگی ولی فقیه در هلال احمر منتشر شده است. هر چند نویسنده اذعان دارد کتابش در ستایش هلال احمر نیست و در سرزنش آن هم نیست بلکه تلاش کرده هر دو جنبه را ببیند.
از اسم کتاب شروع کنیم؛ چرا «ده-هشتاد»؟
ده-هشتاد یعنی نیاز به امداد. این یکی از کدهای امدادی است که بین هلال احمر و آتشنشانی و اورژانس مشترک است. وقت بحران آنها از عددهای از پیش تعریفشده استفاده میکنند تا آدمها نخواهند چیزی بگویند که قابل تأویل و تفسیر باشد. من هم فکر کردم سیل خوزستان در سال 98 به ما میگوید که به امداد نیاز داریم. همه ما به امداد نیاز داریم؛ از امدادگر تا امدادپذیر.
این کتاب چندمین کتاب شماست؟ درباره سابقه آثارتان، رشته تحصیلی و در کل سابقه نوشتاریتان لطف میکنید مختصری به ما بگویید.
این چهارمین کتاب من است که جواز انتشار پیدا کرده است. سیوچهار ساله هستم و دورهه دکتری ریاضی در دانشگاه تربیت مدرس را رها کردهام. من پیش از این سه رمان منتشر کرده بودم و یک تکنگاری که هنوز غیرمجاز شناخته میشود؛ یک تکنگاری به نام «بیخمینی». یک جستار کوتاه درباره کرونا نوشتهام به نام «تاج در تن» که نشر «جام جم» منتشر خواهد کرد. یک کتاب هم به نام «داغ دلربا» (روایتی از تشییع پیکر سردار سلیمانی در ایران) نوشتهام که احتمالا تا یکی دو هفتهه دیگر در بازار کتاب خواهد بود.
«ده–هشتاد» (روایتی از سیل خوزستان) به سفارش جایی نوشته شد؟
دهـهشتاد ظاهرا به سفارش نمایندگی رهبری در هلال احمر نوشته شده است ولی این سفارش از خودم شروع شد؛ بیشتر به این خاطر که موضوع آب و خشکسالی برایم مسأله است. وقتی سیل در عید 98 به راه افتاد، من به یکی از دوستان که در هلال کار میکرد، پیام دادم که سیل خوزستان هم مثل باقی بحرانها میگذرد و ما چیزی دربارهاش در دست نخواهیم داشت. همین گپوگفت کوتاه باعث شد دو روز بعد من توی اهواز باشم، دفترچه در دستم باشد و همراه بچههای گشتی هلال خوزستان در مناطق سیلزده حاضر باشم. سفارش را من مطرح کردم و دوستان مثل آقای احمدوند و آقای بیگلری در هلال با روی باز پذیرفتند و از این ایده حمایت کردند تا کار بالاخره درآمد.
اگر به سفارش جایی انجام شده، سفارشدهندگان چه مولفههایی را برای نگارش چنین کتابی مد نظر داشتند؟ اگر هم دستتان کاملا باز بوده، توضیح بفرمایید چطور شروع کردید و بهاصطلاح بنا به چه نقشه راهی پیش رفتید.
سیل آمده بود و فرصت این نبود که بخواهیم مولفههایی را بچینیم یا بررسی کنیم. سیل یک پدیده سریع است که شما باید در لحظه حاضر باشید و بعد به این فکر کنید چه میخواهید بنویسید. یعنی حضور یک نویسنده در بحران و نوشتن از آن بحران دلیل نمیخواهد. ولی انتشار آن نوشته دلیل میخواهد. این حرف درستی است ولی در آن موقع من به فکر ثبت آن لحظه بودم. البته این سیل با همه سیلهای دیگر فرق داشت. در سیلهایی که از سمت طبیعت سرازیر میشود، شما فرصتی در دست ندارید برای حضور، مگر اینکه شانسی در آن لحظه، در محل سیل حاضر باشید. ولی سیل خوزستان یک سیل خاص بود. در خوزستان شما میتوانستید سیل را در حرکت آهسته ببینید. همین حرکت آهسته که از بیتدبیری مدیران ناشی میشد این فرصت را به من داد که خودم را از تهران به اهواز و به محل سیل برسانم. زمان این سیل کش آمده بود. به نظرم تبدیل به زمان دراماتیک شده بود؛ یعنی اصلا زمان واقعی نبود. چون در زمان واقعی در مدت کوتاه سیل همه چیز را از جا درمیآورد و با خود میبرد ولی این بار آب آرام آرام بالا میآمد و جایی هم نمیرفت.
مستندنگاریهایی از این دست که شما نوشتهاید، در ادبیات معاصر ایران زیاد نیست؛ بهخصوص بعد از گسترش رسانههای تصویری، عموما گمان میکنند دوربین میتواند جای کلمات را بگیرد. نظر شما در این باره چیست؟
سیل فقط یک رویداد عینی نیست یک رویداد ذهنی هم هست؛ یعنی شما جلوهای از سیل را میبینید و آن را درک میکنید. ولی این جلوه در ذهن کشاورز طور دیگری ادامه پیدا میکند. شما باید به آن ذهن هم راه پیدا کنید و سعی کنید برای مخاطب جوری بنویسید که بتواند سیل را تداعی کند. تداعی یک مفهوم کار ادبیات است؛ نه کار تصویر. تصویر اگر منضبط باشد، اگر از سر صبر و دغدغه گرفته شده باشد، اگر فهیم باشد، اگر آب و سیل را بفهمد، اگر بداند سد چیست، اگر درک کند کشاورزی یعنی چه، تازه میتواند یک نمایش منسجم از یک رویداد بحرانی ارایه بدهد. بعد از این، نخبههای فیلمسازی میتوانند با نبوغشان ما را اندکی به درون آدمها بکشانند. همان بخش اول یعنی تصویریکردن سیل هم درست در این کشور اتفاق نمیافتد. تصاویر شلخته، بیمسأله و حتی از سر شکمسیری گرفته میشود یا شبیه کار آخر آقای حاتمیکیا میشود که کمدی ناخواسته است. تازه اگر تصویر درستی هم گرفته میشد نمیتوانست جای ادبیات را پر کند. ادبیات باید بتواند سیل را در ذهن مخاطب جاری کند. باید مسأله سیل در خوزستان را به مسألهه مخاطب بدل کند. توی ادبیات هم، کتاب هم، با این رویکرد روبهرو نیستیم. حتی فکر کنم کتاب من، نخستین کتاب روایت بحران در سالهای اخیر باشد. من سعی کردهام بگویم در این زمین میشود بذری کاشت. میخواستم بگویم اهالی ادبیات به این حیطه هم نگاه کنند.
بله، در چند سال گذشته بنده هم کتاب موثری در این زمینه ندیده بودم. خودتان چه نوع مستندنگاری را بیشتر دوست دارید؟ چه مولفههایی باید داشته باشد که به آن بگویید یک مستندنگاری خوب و باکیفیت؟
من به روایتی علاقهمندم که بتواند درک متعین و باورپذیری از یک واقعه ارایه بدهد. چه بهتر آنکه آن درک تازه هم باشد؛ مثلا پلاسکو اتفاق افتاده است. باید ببینیم مستندنویس چطور میخواهد این رویداد را که ظاهرا محدود به فروریختن یک ساختمان قدیمی و بزرگ بود به مسألهای انسانی تبدیل کند، از چه زاویهای وارد میشود و چطور با پدیده ارتباط برقرار میکند.
بیشترین بخشی که در این کتاب برای خودتان تأثیربرانگیز بود کدام بخش یا کدام صفحات بود؟
آن بخشی از کتاب که مربوط به یک روستا در اطراف حمیدیه بود خیلی روی من اثر گذاشت. یک روستا که ظاهرا سیل داخل روستا نرفته بود ولی توانسته بود زندگی را مختل و روستاییان را ناامید کند؛ نسبت به آینده. دمِ غروب هم به آن روستا رسیده بودیم… هنوز سیاهی آن لحظهها با من است. توی کتاب روایتش کردهام.
کتاب را بعد از انتشار برای بومیهایی که از آنها در کتابتان یاد کردهاید، هم فرستادید؟ خواندهاند؟ نظرشان چه بود؟
والّا نه. من خودم الان یک نسخه از کتاب دارم که همان هم در صحافی مشکل دارد و هشت صفحه ندارد. امیدوارم این کتاب هم از این حال آشفته خارج شود و زودتر به دست مردم برسد. این کتاب هنوز درست منتشر نشده است. چاپ اولش به هلال رفته و چاپهای بعدی را ندیدهام. وظیفه ناشر، نشر کتاب است. امیدوارم که زودتر منتشر شود تا کتاب به دست همه برسد. این کتاب الان باید دست مردم باشد. این کتاب باید الان روی میز رهبری باشد که هم خودشان سیلبین هستند و هم در بحرانها از شصت سال پیش تا الان حاضر بودند. میخواهم بگویم کتاب، مخاطبان متفاوت و متنوعی دارد. الان ممکن است سیل بعدی از راه برسد و ما هنوز همین خردهتجربهها را از سیل قبلی به مخاطب انتقال نداده باشیم. اینجوری آدم در سوء مدیریتهای سیل بعدی هم شریک خواهد شد. نباید ترسید و باید حرف زد. باید از بحرانها حرف زد و آنها را روایت کرد. نویسندگان امروزی خیلی کم از خودمان حرف میزنند و از بحرانهای خودمان. کتاب سیل خودش نباید پشت سد گیر کند و بازیچه بشود. باید برود دست مردم و باید صدها روایت بهتر و دقیقتر و باهوشتر از راه برسد. من فقط از بازخورد بچههای هلال باخبرم. تا الان بازخورد کتاب بین بچههای هلال مثبت بود با انکه کتاب در نعت هلال نیست، در سرزنش هلال هم نیست البته، سعی کرده است هر دو جنبه را ببیند.