نورا، ناامید و مأیوس است. او 35 سال دارد، بیحوصله و سرشار از حسرت است. شاید همه را ناامید کرده است، از جمله خودش را: او ازدواج نکرده، تازه اخراج شده و واقعا مطمئن نیست که زندگی ارزش زندگی کردن را داشته باشد. اما همه چیز در شرف تغییر است.
یاسر نوروزی: مت هیگ، رماننویس و روزنامهنگار انگلیسی که در دانشگاه هال به تحصیل در رشته زبان انگلیسی و تاریخ پرداخته، تا به حال آثاری داستانی و غیرداستانی برای کودکان و بزرگسالان نوشته. او در 24 سالگی به افسردگی شدیدی مبتلا شد، اما توانست آن را پشت سر بگذارد. رمان جدید او به نام «کتابخانه نیمهشب»، روایت کتابخانهای است با تعداد بیشماری کتاب که هر کدام قصه یک زندگی را بازگو میکنند. نورا سید، قهرمان داستان ناامید و مأیوس است. او 35 سال دارد، بیحوصله و سرشار از حسرت است. شاید همه را ناامید کرده است، از جمله خودش را: او ازدواج نکرده، تازه اخراج شده و واقعا مطمئن نیست که زندگی ارزش زندگی کردن را داشته باشد. اما همه چیز در شرف تغییر است. «کتابخانه نیمهشب» مکانی جادویی، ماورایی و پر از کتاب، حاوی روایتهای بسیاری از زندگیهای ممکن است. این کتابها ترکیبی لذتبخش از درد، ناامیدی، عشق، شادی، شانس، شهرت و موارد دیگر هستند. نورا در «کتابخانه نیمهشب» این انتخاب را دارد که زندگیاش را با زندگی جدیدی عوض کند، مسیر شغلی جدیدی را پیش بگیرد، روابط شکستخورده سابقش را ترمیم کند و طبق رویای کودکیاش، به حرفهای که علاقه دارد برسد. اما واقعا چیزی به اسم «زندگی کامل و بینقص» وجود دارد؟ این کتاب بر سلامت روان تمرکز دارد و به بررسی افسردگی، اضطراب و خودکشی میپردازد. اما در کنار تاریکی و هلاکت، شادی و جذابیت و جادو را هم به تصویر میکشد. «کتابخانه نیمهشب» با ترجمه مهسا صباغی به تازگی از سوی انتشارات «آذرباد» در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با مت هیگ درباره این رمان، زندگیهای موازی و کتابخانهها.
ایده «کتابخانه نیمهشب» از کجا آمده است؟
مدتها ایدهای درباره کتابخانهای بین مرگ و زندگی داشتم. همیشه شیفته کتابخانههای خارقالعادهای مثل «کتابخانه بابل» اثر خورخه لوئیس بورخس بودم، چون احساس میکنم کتابخانهها به خودیِ خود جادویی هستند. در «کتابخانه نیمهشب»، هر کتاب در قفسه، نسخه متفاوتی از زندگی قهرمان داستان، نورا سید است. بینهایت کتاب و نسخه وجود دارد و او -با کمک کتابدار- این فرصت را دارد تا بعضی از کارهایی را که در گذشته انجام داده و حالا پشیمان است، خنثی کند. هر وقت کتابی را باز میکند، به زندگی روایتشده در آن راه پیدا میکند. اینکه چطور زندگی شما به شکل متفاوتی رقم میخورد، ایدهای است که بسیاری از ما هرازگاهی به آن فکر میکنیم. بدیهی است که بعضی از تجربیات نورا از تجربه شخصی خودم با مشکلات بهداشت روان، مانند افسردگی و اضطراب گرفته شده.
دو کتاب غیرداستانی شما، «دلایل زنده ماندن» و «نکاتی درباره یک سیاره عصبی»، به بررسی افسردگی و اضطراب میپردازد؛ موضوعاتی که در «کتابخانه نیمهشب» هم دیده میشود. چطور میتوان نوشتن کارهای غیرداستانی را با آثار داستانی ترکیب کرد؟
فکر میکنم چه در حال نوشتن داستان باشم، چه آثار غیرداستانی، همیشه ابتدا از این مسأله اطمینان پیدا میکنم که در آن زمان، مطلبی را که بیشتر به آن علاقه دارم، مینویسم. فکر نمیکنم کتابی باشد که بیشتر از این کتاب، ترکیبی از موضوعات مورد علاقه من را در خود داشته باشد. داستان بدیهیترین روش کشف ایدههایی مملو از حسرت و خوشبختی است که تا پایان این کتاب هم نقش بازی میکند. وقتی 24 ساله بودم، فروپاشی روانی داشتم. افسردگی، اضطراب و پنیک را تجربه کردم، مدتها ادامه داشت و واقعا کشنده بود. خیلی طول کشید تا بهبود پیدا کنم و روند آن واقعا کند بود. با وجود همه اینها، از این تجربه چیزهای زیادی یاد گرفتم. از من انسانی بهتر و سپاسگزارتر ساخت؛ فردی که از این به بعد میخواست درباره این مسائل به وضوح، شفاف و بدون ملاحظه بنویسد. اثر غیرداستانی برای این کار عالی است، اما بعضی وقتها داستان به شما امکان میدهد حتی عمیقتر بشوید. این مسأله میتواند شما را به سمتی ببرد که از خیال به عنوان راهی برای کاوش ایدهها و تجربیات خود استفاده کنید. برای من، افسردگی اغلب با میل به زندگی موازی همراه بوده، زندگیهایی که در آن کاری متفاوت انجام داده بودم و در مکانی دیگر به پایان رسیده بود. به نظر من، «کتابخانه نیمهشب» این ایده را بررسی میکند و آن را به سطحی بالاتر میرساند. نوشتن این کتاب برای من نوعی خوددرمانی بود.
در «کتابخانه نیمهشب»، نورا این فرصت را پیدا میکند که نسخههای متناوب زندگی خودش را، بر اساس حسرتهای گذشتهاش تجربه کند. نورا در حین گشت و گذار در این واقعیتهای متناوب است. چطور به این زندگیهای جایگزین رسیدید؟ هر کدام بر اساس علایق شخصی شما بوده، یا حسرتهایی بوده که در گذشته داشتید؟ و از تمام زندگیهای نورا، فکر میکنید از کدام یک بیشتر لذت میبرید؟ و کدام یک برای شما مناسب نیست؟
وقتی ۱۲ ساله بودم درسهای پیانو را رها کردم، چون پسری خجالتی بودم. بعضی وقتها فکر میکنم اگر موسیقی را ادامه میدادم چه اتفاقی میافتاد، بنابراین رشته موسیقی در زندگی نورا قطعا با زندگی من همخوانی دارد، اما هیچوقت دوست نداشتم یخچالشناس یا شناگر المپیک بشوم. به عنوان یک فرد بریتانیایی، فکر عجیب و غریبی از صاحب کافه بودن در سرم داشتم، اما کاملا مطمئنم که اگر بخواهم به عنوان شغلی برای خودم به آن نگاه کنم، ایده بدی است. دوست دارم دستکم برای مدتی در یک باغ در کالیفرنیا زندگی کنم. در هوای سرد حالم چندان خوب نیست، بنابراین احتمالا از متخصص یخچال شدن چشمپوشی میکردم.
بدیهی است که کتابخانهها نقشی اساسی در «کتابخانه نیمهشب» دارند. میتوانید کمی درباره کتابخانهها صحبت کنید؟
کتابخانهها همیشه فضای امنی برای من بودند. در کودکی زمان زیادی را بعد از مدرسه در کتابخانهی محلی میگذراندم. در مرکز شهر کوچکی که من در آن زندگی میکردم کتابخانهای وجود داشت که فضای امن من بود. فکر میکنم این روزها باید به کتابخانهها خیلی اهمیت داده شود، به ویژه در کشور من که بیش از پیش مورد تهدید قرار گرفتهاند. کتابخانهها یکی از آخرین فضاهای عمومی هستند که ما را برای آنچه که هستیم دوست دارند، نه برای کیف پولمان. کتابخانهها به نظر میرسد استعاره کاملی از زندگیهای موازی باشند، چون مکانهایی هستند که واقعا به شما اجازه میدهند، اگرچه فقط برای مدتی، وارد دنیای دیگری بشوید. در «کتابخانه نیمهشب» نورا از همان کودکی با کتابدار مدرسه خود، خانم اِلم روبهرو میشود که مثل راهنما عمل میکند و ترکیبی از معلمها و کتابدارهای مختلفی است که در جوانی با آنها روبهرو شدم. درگاهِ زندگی دیگر افراد دنیای رمان به زندگیهای دیگر، متفاوت است، اما شخصا دوست دارم ورودی من به زندگیهای دیگر، مثل نورا، یک کتابخانه باشد.
برگرفته از نشریه لیندسی