حسن باقری؛ تولد یک قهرمان
فقط با یک دوربین عکاسی راهی جبهه شد و چند ماه بعد واحد اطلاعات سپاه را بنیان گذاشت
حسن باقری تنها چندماه بعد از به دنیا آمدن دخترش در حین شناسایی در منطقه فکه به شهادت رسید. بیشک او یکی از تأثیرگذارترین افراد در تاریخ کشور است.
زادروز:
25 اسفند 1334 خورشیدی، تهران
شهادت:
9 بهمن 1361، فکه (خوزستان)
علت انتخاب:
بنیانگذار اطلاعات عملیات در جنگ و از جوانترین فرماندهان ایرانی در جنگ با عراق
کلام ماندگار:
ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبران جهان سر جنگ داریم. در رابطه با این هدف، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است.
در قول دیگران:
حسن واقعا یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتیِ جنگ بود. یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده میماند، در وضع جنگ قطعا تأثیر داشت. او پرورشدهنده همه ما بود. (سپهبد شهید قاسم سلیمانی)
شهروند|لقب نخبه جنگ را به او داده بودند؛ نخبهای که در بحرانیترین زمان جنگ خودش را نشان داد. همرزمان و فرماندهان جنگ همه معتقدند شهید باقری تنها کسی بود که برای اداره جنگ برنامه داشت و او بود که توانست جنگ را از آن بحران نجات دهد. سردار فتحالله جعفری یکی از همرزمان شهید که سالهاست در مورد فرماندهان شاخص جنگ تحقیق و بررسی میکند و در این زمینه کتابهایی نیز منتشر کرده از باقری میگوید. کسی که به گفته دوستانش مانند پدری بود که پس از شهادتش جایش خالی است و خلأ و فقدانش در میانشان هیچ گاه عادی نشده است. [متن کامل در ویژهنامه چهل مرد جنگیِ روزنامه شهروند منتشر شده است]
حسن باقری، تنها فرمانده کامل
در مطالعات ده سالهام دریافتم تنها کسی که قادر بود در بُعد استراتژی و راهبردی برای اداره جنگ برنامه داشته باشد و جنگ را از بحران نجات دهد، حسن باقری است؛ چون فکر داشت، اتاق جنگ درست کرد، اطلاعات به دست آورد، دشمن را کاملا شناخت و از فرماندهان، یگانها و تجهیزات سرزمینش کاملا مطلع بود. اصول جنگ را میدانست و روشهای جنگ را شناخته بود، حتی روشهای جنگ عراقیها را میدانست که چگونه میجنگند.
انساندوستی به جای کشتار
امتیازی که حسن باقری داشت این بود که از بُعد فکری انسانی توانمند و دارای برنامهریزی بود؛ یعنی تفکر غالبی که انساندوستی را به جای کشتار جایگزین میکرد و اعتقاد داشت که پیامبر اسلام نیز دین را اینطور برای مردم آورد. پیامبر هیچ جا شمشیر نزد. رسالت او ابلاغ فرمان خدا به انسان بود. در تمام شبکههای بیسیم، صدای حسن باقری را که گوش کنید مرتبا در حال سفارشکردن است: «آقای خضریان، آقای رئوفی و آقای صبور مواظب باشید بچههای شما عراقیها را اذیت نکنند.» چه کسی در بحران عملیات پشت بیسیم حواسش به دشمن است و این حرفها را میزند؟
سازماندهی نیرو، شم حسن باقری
شهید باقری معتقد بود همه نیروهایی که در سال 59 در خرمشهر دفاع و زیر نظر شهید جهانآرا مقاومت میکردند، شاید 500 نفر هم نمیشدند. 500 نفر کمتر از دو گردان است. فکر کرد اگر بخواهیم خرمشهر را بگیریم سپاه قدرتمند عراق در برابر ما قرار دارد که نیازمند چیزی حدود 120 گردان است. باید برای این کار سازمان درست کنیم و آن سازمان باید خرمشهر را آزاد کند و این 120 گردان حدود 80- 70هزار رزمنده میخواهد که اینها مجهز و مسلح و سازماندهی شوند. اما جوری سازماندهی میکند که در آن سازمان هر کسی میآید جای خودش میرود و برای جنگ آماده میشود. تشکیل گردان، تشکیل تیپ، تشکیل قرارگاه و تشکیل لشکر و سازماندهی نیرو کار حسن باقری است. از سوی دیگر عبارتهای گردان عمار، گردان بلال، گردان شهید هاشمینژاد تیپ سیدالشهدا، تیپ حضرت رسول(ص)، لشکر نصر، انصارالحسین، قرارگاه کربلا و قرارگاه نجف ادبیاتی بود که حسن باقری وارد جنگ کرد و کسی هم نمیتواند بگوید من این کار را کردهام؛ چون در نوشتهها و گفتارهای حسن باقری اینها هست.
آییننامه برخورد با عراقیها
شهید باقری در ابتدای جنگ دو کار اساسی کرد: اول اینکه آییننامهای از آقای اشراقی، داماد امام(ره) خواست تا از امام(ره) برای دفن عراقیها فتوا بگیرد. آییننامهای هم برای اینکه با عراقیهایی که در جنگ اسیر کردیم چه کنیم؟ پرسش حسن باقری از امام(ره) این بود که ما با عراقیها که شیعه یا سنی هستند، چه کار کنیم؟ آیا آنهایی را که در جنگ کشته میشوند، غسل بدهیم و کفن کنیم و برایشان نماز بخوانیم یا زمین را با لودر بکنیم و در گور جمعی خاکشان کنیم؟ آیا با لباس خاکشان کنیم؟ آییننامهای به نام دفن و تعیین تکلیف مردههای عراقیها تدوین کرد. امام(ره) فرمود اگر توانستید اجساد را به آنها بازگردانید. اگر نتوانستید در قبرستان خاک کنید و نماز واجب نیست. حسن باقری آییننامهای در ابتدای جنگ تعیین کرد تا سلیقهای با اسرای عراق برخورد نشود.
حسن باقری و حساسیت در قبال اسرا
او از ابتدای جنگ تا قبل از شهادت مرتب با اسرا و مخصوصا فرماندهان عراقی سروکار داشت. آنقدر به آنان محبت کرده بود که بعد از شهادتش برای او مراسم گرفتند و در موردش صحبت کردند. آنان که دشمن بودند به جای خوشحالی متأسف شدند. من دو، سه جلسه با او به کمپ مبارزان محل نگهداری اسرا در اهواز رفتم. روزی خلبانی را که از هواپیما سقوط کرده و پایش شکسته بود پیش حسن باقری آوردند، گفت سریع ببرید بیمارستان و او را بستری کنید. مراقب برایش بگذارید تا به او برسند. کسی در آنجا برای خلبان این حرف را ترجمه کرد. خلبان جا خورد چون حسن باقری را میشناخت. بعد از مداوا، مرید حسن باقری شد و کمک کرد و اطلاعات داد.
هم طراح، هم اجراکننده
موضوع مهم در تفکر حسن باقری طراحی بود؛ طراحی یعنی باید دشمن و زمین مورد منازعه را بشناسید و تواناییهایتان را کاملا بدانید تا بتوانید طراحی کنید. حسن باقری به این موضوع از همه مسلطتر بود. هدفش در طراحیها همان تفکر اولیهاش است که دشمن را دور بزند و تجهیزات را سالم بگیرد. این در طراحیهای ذهنش بود. حالا کسی که طراحی میکند معمولا خودش اجرا نمیکند؛ ولی حسن باقری از آن طراحهایی بود که معمولا خودش هم اجرا میکرد. کسی که طرح خودش را اجرا میکند از همه بهتر میتواند کار کند. عراقیها اعتراف کردند به اینکه حسن باقری با شناختی که از ما دارد طرحهای عملیاتی بسیار دقیقی را برنامهریزی و به دقت اجرا میکند و باعث شکست ما میشود.
حسن باقری، بدون تاخیر و تغییر
ما هیچ تردیدی از او در صحنههای جنگ نمیدیدیم. اگر فرماندهای تردید کرد دیگر از بقیه نباید توقعی داشت. هر نوشته و نوار صوتی که از او داریم همه با جدیت، قطعیت و کامل است. در نوشتهها معتقد است که تردید و تاخیر آفت جنگ است. بنابراین ما از او تغییر و تاخیر در جنگ نمیبینیم. اما در مباحث و گفتوگوها بسیار فعال و موثر برخورد میکرد؛ چون در رأس هرم قرار گرفته بود، فرمانده کل سپاه و ارتش در جنگ یا فرماندهان دیگر متکی به فکر او بودند. بحران در جنگ پیش میآمد، نجاتدهنده حسن باقری بود. در بحرانیترین شرایط بهترین تصمیمات را در سطح کلان جنگ میگرفت. چرا میتواند خوب تصمیم بگیرد؟ چون به دشمن، زمین و تواناییهای خودمان مسلط بود و در برخی مواقع دیده میشد که تصمیم درستی گرفته و اگر چنین تصمیمی نگرفته بود ما موفق نمیشدیم.
نویسنده ابعاد جنگ
او جنگ را مینویسد و ماندگار میکند؛ یعنی مرتبا مطالبش را روی کاغذ میآورد. امروز آن چیزی که در رسانهها و فضای مجازی آمده است دست ما را خیلی باز میکند، اما زمان جنگ یک خودکار و کاغذ و حداکثر یک ضبط صوت با دوربین فیلمبرداری یا دوربین نگاتیوی بوده که با آن عکس میگرفتند؛ یعنی امکانات جمعآوری و ضبط و تولید بسیار کم بود و با این حال شهید باقری هر چه در ذهنش بوده روی کاغذ آورده است. امروز یکی از منابع ارزشمندمان یادداشتهای خود باقری است که حرفها و صحبتهایش را نوشته است. وقایع بعضی از عملیات را تنها خود ایشان نوشته و ما اطلاعات دیگری از آن نداریم. اگر او نبود نمیدانستیم چه اتفاقی میافتاد.
حسن باقری مالک هیچ چیز نبود
در عین این تواناییها انسان متواضعی بود و هیچ گاه منیّت نداشت. یکی دیگر از ویژگیهای شخصیتی حسن باقری این بود که مالکیتی برای خودش قائل نبود. همه ما مالکیت برای خودمان قائلیم. اما او اینطور نبود و فکر میکرد همه چیز امانت است؛ از وسایل خودرو و راننده تا اینکه فرمانده چند لشکر بود اینها را همه امانت میدانست. در فرماندهی مالکیتی برای خودش قائل نبود. وابسته به اینها نمیشد. برای همین است که جایی فرمانده گردان است و میشود فرمانده قرارگاه نصر و چند لشکر زیر دستش است و قرارگاه کربلا را ول میکند و به قرارگاه خاتم میآید. حتی مادرش هم میگفت حسن هیچ مالکیتی برای خودش قائل نبود یعنی خصلتی ذاتی داشت.
مدیریتی منحصربهفرد
فرماندهای بود که سراغ ردههای پایینترش میرفت. مدیری که آدمهایش را صدا بزند، با آنها صحبت کند و بعد هم به آنها میدان بدهد و راهنماییشان کند تا رشد کنند، نداشتیم. بعضی اوقات در سازمانهای مجموعه مثلا به مهدی باکری که فرمانده لشکر عاشورا بود، میگفت چرا فرمانده گردان را در تدارکات گذاشتی؟ باید گردان را اداره کند، کارش تدارکاتی نیست؛ یعنی با شناختی که از آدمها داشت جای آدمها را تعیین میکرد. مثلا زمانی که شما وقت میگرفتید با او صحبت کنید، هیچ کاری جز انجام کار شما نداشت. وقتی میخواستید با حسن حرف بزنید هیچ کاری جز کار شما نمیکرد. فرمانده یعنی مثل باقری سنجیده، حسابشده و مسلط. ما آنجا در جنگ شکست و ضربه میخوریم و اسیر میشویم که تدبیر درستی صورت نگیرد؛ ولی وقتی فرمانده با تدبیر باشد تصمیمات درست گرفته میشود و حسن باقری در این زمینه بسیار مسلط بود. صحنه دشمن، خودیها و زمین را میدید و تصمیم درست میگرفت و منجر به پیروزی میشد.
اهمیت دادن به شهدا و مجروحان
به شهدا بسیار اهمیت میداد، یعنی جسدی از ما نباید بین ما و عراق میماند. باید شهدایمان را به عقب منتقل میکردیم و نمیگذاشتیم در منطقه بمانند. خیلی به مجروحان جنگی اهمیت میداد. مسئول بهداری را که کنارش بود، توجیه میکرد که اول به بچهها پلاک بدهند تا کسی گمنام نشود، بعد مجروحان را سریع به عقب منتقل کنند. محاسبه میکرد که چقدر زمان میبرد تا مجروح را به عقب و اتاق عمل برسانند. خیلی تلاش میکرد همه امکانات از آمبولانس، بالگرد، جاده یا ایستگاهی پیش خط درست باشد تا بتوانند به مجروحان برسند. در سیره حسن باقری این موضوع خیلی برایش اهمیت داشت.
تاثیر فقدان حسن باقری در جنگ
بعد از شهادتش با اینکه آدمهای خوبی پرورش داده بود جایگزینی برایش پیدا نشد. معتقدیم اگر زنده بود سرنوشت جنگ جور دیگری رقم میخورد. خلأ او تا آخر جنگ بود. فقدان او تأثیر بسیار منفی روی ذهن فرماندهان گذاشت. رانندهاش جبهه را رها کرد و رفت چون نتوانست تحمل کند. ما نیز تا مدتی گیج بودیم که اصلا چه شد؟ مانند بزرگ خانواده که وقتی ناگهان میرود همه چیز به هم میریزد. بعد از او سردار رشید، محسن رضایی و آقای رحیمی طراحیهای بعدی جنگ را میکردند. حتی حسن بعد از طراحی جنگ با این فرماندهان نیز مشورت میکرد. فرماندهان در جلساتی درباره طرح عملیاتها با هم تبادل نظر میکردند، اما در اسناد وجود دارد که درنهایت عملیاتها بر اساس طرحهای اولیهای که حسن باقری طراحی کرده بود، انجام میشد؛ زیرا طرحهای او بینقص بودند. پس از شهادت او، فقدان او تأثیر بسیار منفی برای ما در جنگ ایجاد کرد.
هیچ کجا اتاق جنگ نمیشود
مجموعهای بود به نام گلف که در قبل از انقلاب تفریحگاه آمریکاییها برای بازیهای گلف و… بود. این ساختمان را روی تپه ساخته بودند. جنگ که شروع شد، برای ستاد عملیات جنگ استفاده شد و اسمش منتظران شهادت بود. هر کسی که میخواست برای جنگ اعزام شود نخستینبار به آنجا میرفت. طبقه همکف اتاق حسن باقری بود که بعد از اتاق جنگ قرار داشت و در کنار این اتاقها هم، اتاق بیسیم بود. هر سه این اتاقها در اختیار حسن باقری بودند. حسن باقری وقتی آمد گفت که جنگ چه میخواهد؟ میخواست ستاد تصمیمگیری درست کند، بنابراین با داود کریمی، ستاد عملیات جنگ تشکیل دادند که بخش اطلاعات عملیات داشت. اتاق جنگی که باقری آن را ایجاد کرد، مرکزیتی برای ما داشت. شما در مسافرت به همه جا میروید و وقتی به خانه خودتان برمیگردید آرامش میگیرید. اتاق جنگی که حسن درست کرد علاوه بر اینکه محل تصمیمگیری بود، برای همه فرماندهان محل آرامش بود. در بهترین نقطه اهواز آن را تشکیل داد. در این اتاق که نقشههایش را به دیوار زده بود فرماندهان میآمدند، توجیه میشدند و میفهمیدند در جنگ چه خبر است. همه جلسات در آنجا بود؛ آنجا شد پایگاه اصلی جنگ. بعد از شهادت حسن به بسیاری از قرارگاهها رفتم، ولی هیچ کدام برایم مثل اتاق جنگ نیست. بعد از سالها هنوزم برای ما آرامش دارد.
***
یک روایت
خبر رسیده بود در یکی از محورها بچههای اطلاعات عملیات اشراف خوبی روی یکی از گردانهای ارتش عراق پیدا کردهاند تا جایی که قادرند فرمانده بعثیها را خیلی راحت توسط یک تکتیرانداز از پا دربیاورند. خبر به حسن باقری که رسید، آسیبرساندن به این سرهنگ بعثی را قدغن کرد. این دستور حیرت بچههای اطلاعات عملیات را در پی داشت، اما چون همگی به درایت فرمانده جوان خود ایمان داشتند، چون و چرا نکردند. مدتی بعد و طی یک عملیات، گردان عراقی مورد بحث هدف حمله نیروهای ایرانی قرار گرفت و اکثر افراد آن به همراه همان سرهنگ به اسارت نیروهای ایرانی درآمدند. در این ایام مدتی از شهادت حسن باقری میگذشت، اما از طریقی ماجرای آن دستور خاص را به گوش سرهنگ عراقی رساندند و او حریص شد تا بفهمد چرا این فرمانده جوان ایرانی شکارش را ممنوع کرده بود. بعد از سمجبازی فرمانده عراقی، عاقبت یکی از یاران حسن آقا از طریق یک پیک معتمد این پیغام را به گوش سرهنگ عراقی رساند که: چون خودت خواستی میگویم، حسن آقا فهمیده بود که تو کیفیت و تواناییهای یک فرمانده واقعی را نداری و نگران بود که با از میانبرداشتن تو، سرفرماندهی ارتش عراق فردی لایق را به جانشینی تو گماشته و کار ما را سخت کند.
در میان جوانان رشید و گاها پرهیبتی که در روزهای اول جنگ خودشان را به هر طریقی به مناطق جنگی میرساندند و اسلحه دست میگرفتند و به دل دشمن میزدند، از خانه افشردی در تهران، جوان بیستوچهار سالهای راهی جنوب شد که نهتنها نحیف و ریزنقش بود و خیلی کمتر از سنش به نظر میآمد، بلکه عشق اسلحه دست گرفتن هم نداشت و فقط با دوربین عکاسیاش به جنوب میرفت تا عکس و خبر برای روزنامه تهیه کند. خودش هم فکرش را نمیکرد خیلی زود یکی از فرماندهان موثر جنگ شود و دو عملیات بزرگ و مهم شکستن حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر را طراحی و فرماندهی کند. «غلامحسین افشردی» یا همان شهید «حسن باقری» در دوسال و چهار ماهی که قبل از شهیدشدنش در جبهه خدمت میکرد، پایهگذار واحد اطلاعات سپاه بود و توانست با اطلاعات و نقشههایی که تهیه کرده بود، موجبات شکست سپاه دشمن در عملیاتهای مختلف را فراهم کند. تنها چندماه بعد از به دنیا آمدن دخترش در حین شناسایی در منطقه فکه به شهادت رسید. بیشک او یکی از تأثیرگذارترین افراد در تاریخ کشور است. با نگاهی به مستند «آخرین روزهای زمستان» کاری از محمدحسین مهدویان زندگی او را مرور کردهایم.
***
زمستان سال 1334 بود که خیلی زودتر از موقع به دنیا آمد. دکترها میگفتند زنده نمیماند. فقط مادر امیدوار بود. تا یک ماه حتی گریهاش معلوم نبود. فقط از روی تغییر حالت صورتش میفهمیدند گریه میکند. خواهر چهار سالهاش مراقبش بود تا هر وقت صورتش را جمع کرد، متوجه شوند گریه میکند و چیزی میخواهد. یک ماه طول کشید تا کمی بهبود پیدا کند و مثل نوزادان دیگر شود.
هرچند روزهای سخت گذشت و بزرگتر شد، اما همانطور که دکترها گفته بودند، لاغر و نحیف بود و از همسنوسالهایش کوچکتر به نظر میرسید. همسنوسالها جدیاش نمیگرفتند، ولی او کار به این کارها نداشت. کسی زور میگفت جلویش میایستاد. معمولا هم زورش نمیرسید و کتک میخورد. غلامحسین علاقهمندیهای خودش را داشت. عاشق کتاب خواندن بود و همه جور کتابی هم میخواند. اما علاقهای به درس و مدرسه نداشت، برای همین هم کلاس هشتم رفوزه شد. در آن روزهای نخست دهه 50 کسی اثری از هوش و استعداد در غلامحسین نمیدید. او یک جوان معمولی بود. اما دست روزگار کاری کرد که همه چهره دیگر او را ببینند. او در روزگاری به دنیا آمد که زندگی همه مردم کشور در مسیر عجیب تغییرات سرنوشتسازی قرار گرفته بود. روز 22 بهمن همه چیز تمام شد.
حسن باقری، چشم و گوش بچههای جبهه
خردادماه سال 1358 اولین شماره روزنامه جمهوری اسلامی در تهران چاپ شد. روزنامهای که وابسته به حزب تازه تأسیس جمهوری اسلامی بود و جوانهای انقلابی آن دوران ادارهاش میکردند. غلامحسین دوست داشت به روزنامه جمهوری اسلامی بپیوندد و کنار جوان آن فعالیت کن. تابستان همان سال از طریق یکی از دوستانش با سردبیر روزنامه قرار ملاقات گذاشت و خیلی زود کارش را شروع کرد. مهرماه همان سال در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شد. کار در روزنامه باعث شده بود از ریز اخبار مطلع باشد. هر روز کلی خبر و عکس میرسید. چندماه از پیروزی انقلاب میگذشت، اما هنوز ناامنی بیداد میکرد. هر روز خبر یک ترور منتشر میشد و گروههای مسلح در همه جا مشغول خرابکاری و ترور بودند. غلامحسین فکر کرد خیلی از خبرها که چاپ نمیشود، قطعا به درد دیگری میخورد. تصمیم گرفت به دیدن بچههای سپاه برود. از طریق یکی از اعضای حزب جمهوری به «محسن رضایی» معرفی شد و از همان روز اسمش شد «حسن باقری».
روز 31 شهریور سال 1359 جنگ رسما شروع شد. غلامحسین دوربینش را آماده کرده بود تا برای عکاسی و تهیه خبر به جنوب برود. همراه یکی از دوستانش که در اطلاعات سپاه بود، راهی جنوب شد. به محل استقرار محسن رضایی رفتند. همانجا و بدون هیچ مراسم خاصی مسئولیت اطلاعات ستاد را موقتا به غلامحسین سپرد تا بعدا فکری برایش بکند. حسن باقری تصمیم گرفت حالا که فرصتش پیش آمده چشم و گوش بچههای جبهه باشد، برای همین شروع کرد به جمعآوری اطلاعات. از رزمندهها و بسیجیها میخواست هر چیزی که میبینند و هر اطلاعاتی که از جبهه و منطقه دارند، به او بدهند. بعضیهایشان حتی برایش گزارش مینوشتند. حسن همه اطلاعات و گزارشها را بررسیمیکرد. با مسئولان سپاه در شهرهای جنگی تماس میگرفت و از آنها گزارش دقیق میخواست. خودش به جبههها سرکشی میکرد تا از نزدیک با وضع آنها آشنا شود. خلاصه همه گزارشهای روزانه و مشاهدات شخصیاش را روی چندبرگ کاغذ مینوشت و صبح اول وقت در چند نسخه به جبهههای مختلف ارسال میکرد، تا همه از اوضاع هم باخبر باشند. این گزارشها بعدها به گزارشهای نوبهای معروف شد. تاریخ اولین گزارش نوبهای مربوط به 6 مهر 1359 است، یعنی حسن فقط در طول پنج روز اول حضورش در جبهه این سیستم را راه انداخت. کسی که هیچ چیزی از مسائل نظامی نمیدانست، در آن وضع یک پا نظامی شد. دی ماه 1359 چهارمین عملیات ارتش ایران در هویزه انجام شد و باز شکست خورد. ماجرای آن روز هویزه پایان تلخی داشت. این اتفاق به شدت روح حسن را آزرده کرد. او بازماندگان این حادثه را که به شکل معجزهآسایی زنده مانده بودند، پیدا کرد و از آنها خواست گزارش کاملی از وضع آن روز بنویسند.
شکستن حصر آبادان به لطف استعداد حسن باقری
اردیبهشت آن سال تیم سه نفره حسن باقری، رحیم صفوی و غلامعلی رشید طرح حمزه را که هدفش شکست حصر آبادان بود، در سر داشتند. ارتش معتقد بود نمیشود اینطور وارد عمل شد. جلب اعتماد در واحد ارتش بعد از سه، چهار ماه جلسههای بلندمدت و سخت، طول کشید. اوایل مرداد شرایط برای انجام عملیات شکست حصر آبادان فراهم شد. اطلاعات متربهمتر منطقه عملیات را حسن باقری میدانست. 12 گردان ارتشی و 12 گردان از نیروهای مردمی و سپاه دوشبهدوش هم به سمت دشمن حملهور شدند، تا محاصره آبادان را بعد از نزدیک به یکسال بشکنند. همه چیز طبق برنامه پیش رفت، عراقیها غافلگیر شدند و در کمتر از دو روز جنگ را باختند.
عملیات بعدی دو برابر این عملیات وسعت داشت و فرصت دیگری بود برای اینکه استعدادهای حسن باقری بیش از پیش شکوفا شود. این بار حسن باقری کار ستادی و اطلاعاتی را رها کرد و وارد صحنه جنگ شد. او دیگر حسن سال پیش نبود. قابلیت عملیاتی و فرماندهی پیدا کرد. آوازهاش پیچیده بود، حرفش میان فرماندهان خیلی خریدار داشت. عملیات پشت عملیات انجام میشد. پیروزیهای پیدرپی به دست میآمد. سنگرهای دشمن یکییکی فتح میشد، اما هنوز دل مردم آرام نمیگرفت، قلب همه برای آزادی خرمشهر میتپید.
حسن دوباره مشغول شناسایی برای طرح عملیات جدید شد. عملیات پیچیده و وسیعی بود. نهم اردیبهشت1361 نیمههای شب عملیات بیتالمقدس شروع شد و سه هفته بعد با آزادی خرمشهر به پایان رسید.
شهادت حسن باقری… و پایان یک قهرمان
غلامحسین فکرها و دغدغههای بزرگی داشت و در آستانه بیستوهفت سالگی مسئولیت بزرگی برعهدهاش بود. او قهرمان یک ملت بود. حسن و دوستانش میخواستند عملیاتی را در منطقه شمال و غرب فکه انجام دهند. منطقهای سخت با شرایط ویژه. تصمیم گرفت خودش به فکه برود و شناسایی را انجام دهد. نهم بهمن سال1361 پایگاه «منتظران شهادت» را برای آخرین بار ترک کرد. با دوستانش سوار دو جیپ شدند تا به فکه بروند. به محل که رسیدند مشغول بررسی موقعیت شدند. عراقیها کمکم آتششان را شروع کردند. حسن و همراهانش هم روی تپهای در یک سنگر پناه گرفتند. هشت نفر بودند. مشغول بررسی مختصات و موقعیتهای روی نقشه هوایی و تطبیق آن شدند. سر اینکه مختصات سنگرشان روی نقشه کدام است، به نتیجه نرسیدند. حسن به برادرش گفت که از تپه پایین برود و از نیروهای ارتشی موقعیت را بپرسد، برادرش که از سنگر میرود، یکی از همان خمپارههای بیهدف به سنگر میخورد. دو نفرشان در جا شهید میشوند. حسن و سه نفر دیگر زخمی میشوند. حسن در راه بیمارستان شهید میشود.
***
مطلبی که خواندید، شمهای از تلاش تحریریه روزنامه شهروند است که در قالب ویژهنامه «صد چهره سده» منتشر شد و نوروز 1400 خورشیدی روی پیشخوان کیوسکهای مطبوعاتی قرار گرفت. ویژهنامهای که معرفی 100 چهره موثر یکصد سال اخیر تاریخ ایران زمین را که لزوما نه همهشان محبوب بودند و نه قهرمان -اما مهم و تأثیرگذار- در دستور کار خود قرار داده است. در تهیه این ویژهنامه وجه «شهرت» و شناختهشدگی بهعنوان یکی از معیارهای انتخاب «چهره»ها مورد توجه قرار داشت و با توجه به محدودیتی که عدد «100» برایمان رقم زد، بسیار محتمل است که چهره یا چهرههایی از قلم افتاده باشند. البته دلیل این «نبود»، قطعا اهمال و نسیان گردآورندگان ویژهنامه نیست چه آنکه 100 نفر حاضر از میان صدها چهره گلچین و سعی شده است حتیالمقدور موثرترینها در هر حوزه از قلم نیفتند. به تناوب، مطالب ویژهنامه «صد چهره سده» در سایت «شهروندآنلاین» قابل مشاهده و همزمان در اینستاگرام و توییتر «شهروندآنلاین» نیز مطالب صوتی و تصویری جذاب و مرتبط با «چهره» موردنظر منتشر خواهد شد.
[علاقهمندانی که مایل به تهیه نسخه چاپی ویژهنامه «صد چهره سده» هستند میتوانند با ارسال عدد یک به شماره 5000262662 از شرایط خرید پستی آن مطلع شوند.]