سیدعمادالدین قرشی
در روزهای پایانی مهرماه، محمد صالحیآرام از طنزپردازان پیشکسوت که در سفری (چند ماه گذشته) به بخارست (رومانی) برای دیدار فرزندانش به سر میبرد، دیده از جهان فرو بست و کام علاقهمندان طنز مکتوب را تلخ ساخت. او که متولد ١٣١٧ در همدان بود، اولین اثرش در مجله «امید ایران» منتشر شد. از نیمههای دهه ٣٠ در روزنامه اطلاعات استخدام شد و نخستین فکاهههایش در صفحه «نمکدون» اطلاعاتهفتگی با امضای «م.ص» به چاپ رسید. در ١٣٤٤، به همراه گروه انشعابی روزنامه فکاهی توفیق، به گروه فکاهینویسان حاجیفیروز پیوست و با امضاهای «ملاصالح»، «صالحالشعرا» و… در مطبوعههای «تهرانمصور» (ضمیمه کشکیات) و «فردوسی» (صفحه کرکری) و مجله «خوشه» طنز نوشت. پس از تعطیلی «کشکیات»، به مجله «کاریکاتور» پیوست. پس از انقلاب، با «فکاهیون» ذیل امضای «دادا همدانی» و «دادا درآقا» همکاری داشت و پس از آن به جمع اصحاب «گلآقا» پیوست. کیومرث صابری همواره آثارش را میستود و از گزیدهکاریهایش گلهمند بود. صفحه طنز «خوشخیال» مجله «هدف» و ستون «طنز تعاونی» هفتهنامه «آزادی» نیز از دیگر آثار ماندگارش است. صالحیآرام طی چندین دهه با امضاهایی نظیر «میرزامحمد»، «م.برازش»، «م.صپوریا»، «آمیرزاصالح» و… مبدع صفحات و ستونهای فکاهه و طنز بسیاری در روزنامه اطلاعات از جمله «زیر آسمان کبود»، «حرفوحکایت»، «طنزوحکایت»، «با هم به از این باشیم»، «قابلعرض» بود. ارتباط صالحیآرام با روزنامه اطلاعات کموبیش تا اوایل دهه ٩٠ ادامه داشت و در مناسبتهایی از جمله جشنواره طنز طهران از او تجلیل شد. عمران صلاحی اینچنین از علاقهاش به صالحیآرام مینویسد: «الفئی بین من و بین شما شد پسوپیش/ تو شدی صالحی و بنده صلاحی نامم/ اگر از باد سخن رفته، مگیرید به ریش/ چون که من مخلص این صالحیآرامم» اما علاوه بر طنزنویسی، صالحیآرام چند سالی مسئولیت انتشارات روابط عمومی وزارت آموزشوپرورش و یک دوره سردبیری نشریه «نگاه» را عهدهدار بود. سه کتاب «شکل دگر خندیدن»، «همچون شرر خندیدن» و «مشکل حکایتی است» از مجموعه اشعار طنز و فکاهی یادگار او است.
نمونهای از اشعار محمد صالحیآرام:
دیریست جای قند و شکر، سهم ما لبوست/ «بگشای لب، که قند فراوانم آرزوست»
بقال شیر ما چو بدل میکند به ماست/ «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست»
از دست مالکان که بگویند جمله زور/ «آوارگی به کوه و بیابانم آرزوست»
از دست برق و ذلت جریان قطع برق/ «آن نور دست موسی عمرانم آرزوست»
یک دست ران مرغ و یک دست تخم آن/ «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست»
القصه از جفای طلبکار بیگذشت/ باور کنید گوشه زندانم آرزوست!