روایت ماموریتهای تلخ و شیرین در جاده
«شهروند» از حال و هوای پایگاه جادهای امام سجاد (ع) در استان خراسان شمالی گزارش میدهد
سیما فراهانی| بچههای پایگاه امام سجاد (ع) در استان خراسان شمالی برای کار مشتاقند. ماموریتهای مختلفی را به سرانجام رساندهاند و با سالها کار داوطلبانه و عاشقانه، خاطرات تلخ و شیرینی را در پایگاهشان به ثبت رساندهاند. آنهایی که شبانهروز پای کار هستند و در شیفتهای مختلف برای رفتن به ماموریت بیتاب میشوند. حدودا 100 نفر در این پایگاه فعالیت داوطلبانه دارند و بدون هیچ چشمداشتی، تمام وقت خود را صرف خدمات بشردوستانه کردهاند. پرسنل جمعیت هلال احمر نیز پا به پای داوطلبان فعالیت میکنند و همه با هم یکدل و صمیمی هستند.
بیشتر ماموریتهای ما حادثههای جادهای است
سعید قهرمان مسئول این پایگاه امدادونجات جادهای است. او در روایتی از تاریخچه پایگاهشان، به خبرنگار «شهروند» میگوید: «پایگاه ما در استان خراسان شمالی در 15 کیلومتری شهرستان شیروان در مسیر شیروان به فاروج قرار دارد. این پایگاه، یک پایگاه امدادونجات بین شهری است و بیشتر ماموریتهای ما در حادثههای جادهای رقم میخورد. از سال 92 بود که این پایگاه راهاندازی شد. من از اول در همین پایگاه فعالیت کردم. در کل پنج نفر هستیم که باید هر روز شیفت باشیم. این پنج نفر شامل یک راننده خودروی نجات، یک راننده آبولانس و سه امدادگر هستند. در هر شیفتی اکثرا داوطلبان فعالیت دارند. در هر شیفتی حداقل یک نفر پرسنل است و سه الی چهار نفر دیگر داوطلبانه فعالیت میکنند.»
تمام بچهها با عشق و علاقه برای مردم خدمت میکنند
مسئول پایگاه در ادامه صحبتهایش میگوید: «در کل تا عشق و علاقه نباشد اصلا نمیشود در جمعیت هلالاحمر کار کرد. تمام بچهها به خاطر عشق و علاقه است که برای مردم خدمت میکنند. بچههای پایگاه ما، این روحیه همدلی را دارند. همیشه اگر ماموریتی بوده، همه مشتاقانه دوست دارند که شرکت کنند. در وجود آنها حس نوعدوستی همیشه هست و عاشق این کار هستند. به این کار به چشم یک شغل نگاه نمیکنند. من خودم 19 سال است که در پایگاههای مختلف فعالیت میکنم.
تقریبا 17 سال داوطلب بودم. تازه دو سال است که استخدام شدهام. ما در این پایگاه، برای نجات فرد مفقود شده رفتیم و در حادثههای سیل و زلزله شرکت کردیم ولی بیشتر ماموریتهای ما عملیات جادهای بوده است. ما در ماه 150 شیفت داریم. روزی پنج نفر میآییم. از این کسانی که شیفت هستند، تقریبا 100 نفر داوطلب و بقیه پرسنل جمعیت هلالاحمر هستند. ولی همه یکسان و با عشق و علاقه کار میکنند.»
رانندهای که شوکه بود
او در ادامه به خاطرات تلخ و شیرین اشاره میکند و میگوید: «خاطرات زیادی از عملیاتهایی که رفتیم، داریم. در خاطرات ما کمی تلخی هم وجود دارد. مثلا در یک عملیات وقتی حادثه تصادف به ما اعلام شد، به محل رفتیم و دیدیم که ماشینی واژگون شده است. آقایی را دیدیم که گوشهای نشسته بود و از دور ما را تماشا میکرد. نزدیک صبح بود. ما در سرما کلی گشتیم ولی راننده را پیدا نمیکردیم. یکی از همکاران گفت برویم با این فردی که کمی دورتر نشسته، حرف بزنیم، حتما دیده است که چه اتفاقی افتاده.
وقتی سمت آن مرد رفتیم، فقط یک جمله گفت آن هم این بود: “داشتم مستقیم میرفتم که خوابم برد و چپ کردم.” تازه فهمیدیم راننده خودش است. گفتم چرا تا الان حرف نمیزدی، گفت در شوک بودم و اصلا نمیفهمیدم که شما آمدهاید. اصلا نمیتوانست درست حرف بزند. ما با آن راننده کلی حرف زدیم و او را داخل خودروی آمبولانس بردیم. سعی کردیم او را آرام کنیم و حمایت روانی کردیم. در نهایت به حرف آمد. گفت از مشهد میآمدم که خوابم گرفت و چپ کردم و خیلی ترسیدم و زبانم بند آمد. جوری با او حرف زدیم که حالش بهتر شد و حتی با بگو و بخند از هم خداحافظی کردیم.»
اشکهای یک پزشک
سعید قهرمان به عملیات دیگری اشاره میکند و میگوید: «در یک عملیات دیگر باز هم واژگونی خودرو بود که شرکت کردیم. مادر خانواده را بیرون آوردیم و پدر داخل خودرو گیر کرده بود. زمانی که خانم را بیرون آوردیم، گفت که هم من و هم همسرم پزشک هستیم. وقتی داشتیم پدر خانواده از خودرو خارج میکردیم، در حین عملیات، میگفت مثلا دستم شکسته و آتل ببندید. چون پزشک بود، سعی داشت ما را راهنمایی کند. به او گفتیم نیاز نیست حرف بزنی، فقط آرام باش.
وقتی او را بیرون آوردیم، اشک ریخت. گفت تصور نمیکردم نجات پیدا کنم و فکر نمیکردم شما بتوانید از پس این کار بربیایید. حتی به ما هدیهای داد و ما قبول نکردیم و گفتیم هرکاری کردیم، وظیفه ما بوده است. میگفت هر بار از کنار پایگاه شما رد میشدم، تصور میکردم که شما در این پایگاه کاری نمیکنید ولی وقتی دیدم تا این حد آماده هستید، از این تصورم عذاب وجدان گرفتم.»