ماجرای عجیب معلم عشایری و شاگردانش؛ کسی به «عزیزآقا» زن نمی‌دهد!

«شهروند» گزارش می دهد؛

بیست‌ودو سالی می‌شود که یکی از اعضای روستای ماهرو بختیاری شده است. پیشه‌اش معلمی است، اما تمام وجودش صبر و ایثار است که اگر نبود نمی‌توانست دو روز پیاده‌روی برای رسیدن به مدرسه را تحمل کند. نمی‌توانست هر روز به‌دنبال دانش‌آموزی در دل کوهستان بگردد تا در دل کو‌ه‌های پرپیچ‌وخم زاگرس کسی بی‌سواد نماند. نمی‌توانست محرم اهالی روستا شود و بار سنگین فقر و مشکلات مردم روستا را یک تنه به دوش بکشد. نمی‌توانست مدام با ارگان‌های مختلف در ارتباط باشد تا مایحتاج مردم روستاهای سخت‌عبور را فراهم‌کند. نمی‌توانست برای هر بیمار روستا آنقدر پیگیر باشد تا بالگرد اعزام و بیمار به بیمارستان منتقل شود.

ملیحه محمودخواه-شهروند آنلاین؛ عزیز محمدی‌منش حالا عضوی از خانواده اهالی روستایی است که ٢٢ سال است دانش‌آموزانش الف‌بای زندگی را از او آموخته‌اند.

حالا او خودش یک پا کوچ‌رو شده که شاید بیشتر از خود بچه‌های عشایر کوچ کرده است. عزیز آقای قصه ما به قول خودش آچارفرانسه روستاست. هر کاری از دستش بربیاید برای مردم روستا انجام می‌دهد. یک جا بند نمی‌شود، از این روستا به آن روستا می‌رود تا دانش‌آموزان روستاهای صعب‌العبور را بشناسد و طعم درس خواندن را به آنها بچشاند.

سختی تا رسیدن به مقصد

خودش می‌گوید: «خانه‌ام در خرم‌آباد است، اما شاید در سال تنها دو سه ماه روی هم رفته در خانه خودم باشم. از خانه که به راه می‌افتم تا روستای ده‌محسن می‌توان با خودرو رفت، اما از آنجا به بعد تو می‌مانی و یک کوهستان سرسخت و صخره‌های زمخت.»

دو روز و دو شب می‌شوی همدم کوهستان. صدای شغال‌ها و سنگ‌ریزه‌هایی که مدام از زیر پایت درمی‌روند. حکایت عشق است و امید. تمام حواسش به مردم روستاست. حواسش به بچه‌هایی است که حق دارند بیاموزند. نگران بچه‌هایی است که این حق را در پسِ چهره سرخ و آفتاب‌سوخته عشایری و شرم کودکی‌شان فریاد نمی‌زنند، ولی باید حواس‌مان باشد که بی‌حواسی، از آنها غافل‌مان نکند.

 یک هفته در راه

شوخ است و مدام می‌گوید شرایط شغلی‌ام باعث شده کسی به من زن ندهد. کرونا و قرنطینه و گردوغبار کارش را تعطیل نکرد و در دورانی که همه کلاس‌ها آنلاین بود، کلاس‌هایش حضوری برگزارمی‌شد، زیرا به گفته او کلاس‌هایش در جایی بود که خبری از شاد و دغدغه‌های شاد نبود. به اعتقاد او در کل شرایط برگزاری کلاس در مناطق عشایری کاملا متفاوت از مناطق شهری و حتی روستایی است.

کار او سخت است، سخت‌تر از معلم‌های دیگری که هر روز صبح بیدارمی‌شوند و سر کلاس می‌روند و بعدازظهر دوباره به خانه برمی‌گردند. برای آنکه خودش را به برخی از مناطق عشایری برساند، یک هفته در راه است. در عصر تکنولوژی با اسب و قاطر همراه قافله‌های عشایر می‌شود تا خودش را به دانش‌آموزی در آن‌سوی کوه‌ها برساند. نمی‌خواهد هیچ دانش‌آموزی در هیچ جای کوهستان بی‌سواد بماند.

معلم آشنای کوهستان

بیست‌ودو سال است که کارش همین است و حالا جای جای کوهستان را می‌شناسد و همه اهالی آن محدوده عزیز آقا را.

او صبح و بعدازظهرهایش پر است. معلمی که در منطقه‌ای عشایری درس می‌دهد، باید تدریس را برای ٩ پایه انجام دهد، بعضی درس‌ها صبح و بعضی درس‌ها بعدازظهر.

عزیز آقای قصه ما دیگر برای همه اهالی آشنا شده است. او نحوه  گذران روزها و شب‌هایش را اینطور روایت می‌کند: «وقتی به روستا می‌رسم چند وقتی را همراه اهالی روستا باید بمانم. از آنجا که در روستا خانه ندارم، هر شب را در خانه یکی از بچه‌ها می‌مانم. هر شبی که میهمان خانه یکی از دانش‌آموزان هستم، شب را با قصه‌گویی و داستان‌سرایی برای بچه‌ها می‌گذرانیم. ظهرها هم به نوبت برای آقا معلم روستا غذا می‌آورند. هر چه که در خانه باشد، یک بشقاب هم سهم آقا معلم روستاست.»

عزیز آقا می‌گوید: «مدرسه ما در مناطق عشایری یک دیوار سنگی، یک سقف پلاستیکی و یک بخاری چوبی است، همین.»

 معلمی یکی از شغل‌های من است

این معلم عشایری می‌گوید کار من این است که به یک منطقه عشایری  می‌روم و دانش‌آموزان را پیدا می‌کنم. یک سالی آنجا می‌مانم، وقتی بچه ها کمی در درس‌ها تبحر پیدا کردند، یک معلم جایگزین من می‌شود و دوباره راهی کوهستان می‌شوم تا دانش‌آموزان دیگری را پیدا کنم، زیرا این بچه‌ها آنقدر با استعداد هستند که حیف است از درس خواندن جا بمانند.

مناطق «سرد المون»، «المون گرم»، «پاچول گرم»، «کادوه» و … که همه جزو مناطق سخت‌گذر و صعب‌العبور شهرستان الیگودرز به‌حساب می‌آیند، از مناطقی است که عزیز آقا آنها را پیدا و کار تدریس بچه‌ها را در این مناطق آغاز کرده است.

عزیز آقای قصه ما تعریف می‌کند که چند سال پیش منطقه‌ای به نام «ذلقی» در شهرستان الیگودرز را پیدا کرده که ۱۱۴ دانش‌آموز بازمانده از تحصیل داشت و دیگر سن‌وسال آنها به دانش‌آموز نمی‌خورد و طبق آیین‌نامه آموزش‌وپرورش قابل ثبت‌نام در مدرسه نبودند. او می‌گوید: «رفت ‌و برگشت من به این منطقه ۱۲ روز طول کشید و افسوس می‌خورم که نتوانستم برای این دانش‌آموزان کاری انجام دهم و تنها راه‌حل برای تحصیل آنها احداث مدرسه شبانه‌روزی در قالب نهضت سوادآموزی بود و آرزویم این است که بتوانم یک روز این آرزو را محقق‌کنم.»

او هر کاری از دستش برمی‌آید برای بچه‌ها انجام می‌دهد و می‌گوید: «مناطق عشایری هیچ‌گونه امکانات رفاهی مانند برق، آب‌ لوله‌کشی و… ندارند، به همین دلیل با هزینه خودم یک سیستم انرژی خورشیدی تامین‌کننده برق خریداری کردم تا هر شبی که به خانه بچه‌ها می‌روم برایشان فیلم سینمایی و آموزشی و کمک‌درسی پخش‌کنم.»

او در یک سالی که در روستا مانده، آرایشگر روستا شده است. مسئولیت هیزم شکستن، رئیس پاسگاه بودن، محیط‌بانی، محافظت از طبیعت و کمک‌های اولیه را هم برعهده دارد.

این معلم عشایری توضیح می‌دهد که روستاهای صعب‌العبور کوهستان راه دسترسی به مراکز پزشکی را ندارند و هر اتفاقی که می‌افتد ناگزیر هستیم از امداد هوایی کمک بگیریم.

همین‌که یک دانش‌آموز در کوه و مناطق سخت‌گذر به سوالات معلم جواب می‌دهد و می‌تواند از روی کتاب بخواند، تمام سختی‌ها و مشقت‌های عزیز آقا فراموش می‌شود. به گفته او معنای واقعی صداقت و محبت را در میان دانش‌آموزان عشایر پیدا کرده که مجبورند از همان سن کودکی در کنار درس‌خواندن کمک خانواده هم باشند و کار چرای دام، کشاورزی یا دوشیدن شیر گوسفندان نیز بر عهده آنهاست.

این معلم عشایری توقع زیادی از مسئولان ندارد و تنها حمایتی که می‌خواهد یک زیرانداز، پرچم و پلاستیک برای سقف اتاق است تا دانش‌آموزان از تحصیل و درس جا نمانند.

مهاجرت، اعتیاد و بیکاری در کمین مردم مناطق عشایری

محمدی‌منش معتقد است که کم‌سوادی و بیکاری سبب می‌شود مردم مناطق عشایری به شهرها مهاجرت کنند. او بر این باور است که از آنجا که مردم این مناطق مهارت و سواد ندارند، بیشتر در معرض آسیب‌های اجتماعی مانند اعتیاد و بیکاری قرار دارند و آنها پس از مهاجرت به شهرها فقط به کارگری رو می‌آورند. این در حالی است که آنها بسیار بااستعداد هستند و اگر استعداد آنها در جهت درست هدایت شود، می‌تواند بسیار تاثیرگذار باشد.

او با بیان اینکه اگر دولت و مسئولان کمک کنند و زمینه یکجانشینی این مردم را فراهم آورند، آنها دیگر مجبور به مهاجرت به شهرها نمی‌شوند، می‌گوید: «می‌توان مجتمع‌های شبانه‌روزی برای دانش‌آموزان این مناطق ایجاد و زمینه تحصیل آنها در دانشگاه در قالب تحصیل از راه دور را فراهم کرد.»

امسال هم که تمام شود، فصل دیگری از زندگی عزیز آقا شروع می‌شود. او این‌بار هم کوه به کوه و کوهستان به کوهستان می‌گردد تا بتواند دانش‌آموزان دیگری را از سیل جاماندگان از تحصیل نجات دهد.

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.