خانه آرزوهای ادریس و اکرم

داوطلب معلول آذربایجان‌غربی کاشانه‌اش را خانه هلال کرده تا در آن از رنج مردم بکاهد

پای درددل داوطلبان هلال‌احمری که می‌نشینیم، همه در این عقیده و تفکر مشترک هستند و آن عشقی است که به‌کار داوطلبانه دارند. خیلی‌ها معتقدند برای اینکه کار داوطلبانه‌ای را انجام دهند یا نیاز به پول زیاد دارند یا چهارستونی سالم و قبراق. البته که بیراه هم نمی‌گویند، اما واقعیت این است که ادریس قوتازی 45ساله به همه ثابت کرده است که کار داوطلبانه و دستگیری از نیازمندان صرفا در بند پول و تن سالم نیست، بلکه عشق می‌خواهد و بس. دل بزرگ می‌خواهد و مهربانی. مردانگی می‌خواهد و ازخودگذشتگی. قصه قصه، مردی داوطلب است که نه‌تنها این روزها خودش را وقف مردم و حل مشکلات‌شان کرده است، بلکه حتی خانه و خانواده‌اش را هم در مسیر کمک به دیگران همراه کرده است. ادریس قوتازی ‌زاده روستای پیرانجوق است. روستایی محروم و دورافتاده در استان آذربایجان‌غربی. جایی که او و همه‌سن‌وسالانش در نوجوانی برای لقمه‌ای نان مجبور به ترکش شدند. ادریس آرزوهای بزرگ و کوچک زیادی داشت، اما گمان نمی‌کرد یک حادثه این آرزوها را بر باد دهد. حادثه‌ای که باعث شد از ناحیه هر دو پا به‌شدت آسیب ببیند و معلولیتش از آنچه در بدو تولد دچارش بود، ‌بیشتر شود. ادریس، داوطلب هلال‌احمر و مدیر خانه هلال کوی لاله در آذربایجان‌غربی است. کسی که تمام خودش پر از درد است، اما برای مرهم‌شدن بر درد مردم شب‌وروز آرام ندارد.

فاطمه عسگری‌نیا- شهروندآنلاین:اهل روستای پیرانجوق از توابع استان آذربایجان‌غربی است. هفت برادر دارد. هیچ‌کدام‌مان نتوانستیم درس بخوانیم، چون در روستا بیشتر از کلاس پنجم نبود: «رفتن به شهر و درس‌خواندن آرزوی محالی بود که همه بچه‌های روستای ما به دل داشتند.» درس نخوانده بودند، برای فرار از فقر و نداری راهی شهر شدند تا به نان و نوایی برسند، اما جز کارگری انتخاب دیگری نداشتند: «شب‌وروز مجبور بودیم سخت کار کنیم. من از کودکی دچار معلولیت خفیفی بودم، اما می‌توانستم کار کنم تا اینکه سال 86 در یک حادثه اتومبیل به‌شدت مصدوم و از ناحیه هر دو پا دچار نقص شدید شدم. شرایطم باعث شد به‌راحتی نتوانم در بخش صنعت کار کنم، حتی اگر کارفرما با من راه می‌آمد، سنگ‌اندازی‌های تامین اجتماعی مانع‌ می‌شد. از سرناچاری مجبور شدم در گوشه‌ای از خیابان بساط واکس‌زنی به پا کنم.»

کم‌کم به سن ازدواج می‌رسد و خانواده برایش آستین بالا می‌زنند، اما این شروع ماجراهای ادریس بود: «درآمد کم کفاشی در حاشیه خیابان کفاف هزینه‌های زندگی را نمی‌داد تا جایی که از پرداخت کرایه خانه هم عاجز و مجبور شدم همراه همسرم برای زندگی به یک کانکس دو در سه برویم. وضعیت اسفناکی بود. چند ماهی را داخل همان کانکس زندگی کردیم تا اینکه در سایه لطف الهی یکی از خیرین استان اقدام به ساخت خانه‌ای کوچک و نقلی برای ما کرد، خانه‌ای که آجر به آجرش با آرزوهای بزرگ و کوچک ما بالا رفت.»

مددجوی هلال‌احمر شدم

هزینه‌های زندگی و درمان و داروی ادریس آنقدر زیاد بود که او را مجبور به گرفتن کمک از جمعیت هلال‌احمر کرد: «از همین طریق با جمعیت هلال‌احمر آشنا شدم. برایم خیلی جالب بود که زیر چتر حمایت هلال‌احمر درد دردمندان درمان و نیاز نیازمندان رفع می‌شود. از همان روز نخست با خودم عهد و قرار گذاشتم که به محض رهایی از شرایطی که گرفتارش بودم، به اندازه توانم در این مجموعه کمک کنم.»

سر قولش هم ماند، به محض اینکه خانه را تحویل گرفت و زیر سقفش کمی به آرامش رسید و از لحاظ شغلی سروسامانی گرفت و راننده اسنپ شد: «همین‌ها برای من کافی بود. ابتدا خودم به‌صورت خودجوش شروع به کمک‌کردن به مردم نیازمند کردم. خیلی‌ها بیمار بودند، خیلی‌ها هم نیازمند کمک‌های مالی. روزهای اول بخش زیادی از این نیازها را از همان مسافرکشی تامین می‌کردم، بعد کم‌کم خیرین من را شناختند و اعتماد کردند و شد شروع یک حرکت تازه. فعالیت‌های داوطلبانه‌ام مورد توجه جمعیت هلال‌احمر بود، به همین علت وقتی قرار شد در منطقه ما خانه هلال راه‌اندازی شود، پیشنهاد دادم خانه ما، خانه هلال شود.»

خانه آرزوهایم

خانه‌اش که همان خانه آرزوهایش بود، شد خانه هلال و همسرش مثل همیشه همراه و همدوش او در کمک به دیگران: «شاید باورتان نشود، اما از روزی که خانه ما، خانه هلال شده و گره از زندگی مردم در آن باز می‌شود، هر روز روی خوشی از زندگی را می‌بینیم. همسرم پابه‌پای من در محله فعالیت دارد. او سنگ‌صبور زن‌های محله است و من همدم مردان منطقه، منطقه‌ای که بیکاری و فقر در آن بیداد می‌کند. امروز در سایه همراهی خیرین با ما بخش زیادی از مشکلات مردم منطقه حل شده است. »

او در کنار معرفی بیماران نیازمند، دستی هم بر اشتغال‌زایی برای مددجویان دارد: «خیلی از مشکلات مددجویان و نیازمندانی که از هلال‌احمر کمک می‌گرفتند، ریشه در بیکاری و فقر آنها داشت، ما علاوه‌بر اینکه دوره‌های مهارت‌آموزی را برای این افراد برگزار کردیم، عده زیادی را هم طی رایزنی با صاحبان کارگاه‌های تولیدی و مشاغل خدماتی، صاحب شغل و درآمد کردیم.»

 

ادریس می‌گوید: «خانه‌مان امروز، خانه توان توانمندان و نیاز نیازمندان شده است. از صبح تا شب مردم برای گره‌گشایی از زندگی همنوعان‌شان در این خانه گرد هم جمع می‌شوند و به هم‌اندیشی می‌پردازند.»

به‌گفته ادریس، کاهش آلام مردم تنها دلیل او برای انجام این کارها بوده و هست: «چون خودم درد زیادی را به‌خاطر بی‌پولی و فقر تحمل کرده‌ام، دلم نمی‌خواهد هیچ‌کس به‌خاطر فقر، درد بیماری را تحمل کند.»

گره‌گشایی از رنج مردم

البته تهیه دارو و درمان بیماران نیازمند تنها گرهی نیست که او زیر سقف خانه هلال، از زندگی مردم باز می‌کند: «‌خانه هلال کوی لاله، امروز همان خانه امید مردم است، از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان.»

اکرم وطن‌پرست، همسر اوست، کسی که پابه‌پای ادریس در محله‌های کوی لاله می‌چرخد و پای درددل زنان آسیب‌دیده می‌نشیند، بعد تمام این درددل‌ها را جمع می‌کند و برای چاره‌اندیشی با همسرش در میان می‌گذارد: «باورم نمی‌شد ما که روزی خودمان هشت‌مان گرو نه‌مان بود، امروز بتوانیم دردی از درد نیازمندان رفع کنیم، البته نه اینکه امروز متمول شده‌ایم، بلکه همه عزم خود را جزم کرده‌ایم که از کمک خیرین برای رفع نیاز نیازمندان استفاده کنیم، کمک‌هایی که حتی باعث شده تعدادی از بیماران تحت پوشش خانه هلال را با کمک همین خیرین به خارج از کشور اعزام کنیم.»

همسرش از ادریس و ازخودگذشتگی‌هایش برایمان می‌گوید: «ادریس با همه دردی که در طول روز تحمل می‌کند، همواره در فکر حل مشکلات مردم است و غصه درد کشیدن بیماران را می‌خورد. روزها ساعت‌های زیادی را برای جلب مشارکت خیرین و درمان بیماران صرف می‌کند، حتی خیلی اوقات از همان درآمد اندک با اسنپ برای کمک به مردم کنار می‌گذارد.»

این زوج آذری که امروز همه زندگی‌شان را وقف گره‌گشایی از زندگی مردم کرده‌اند، نه ثروتمند هستند، نه بی‌نیاز، آنها فقط درد کشیده‌اند و برای رهایی همنوعان‌شان از درد و رنجی که می‌کشند، از هیچ تلاشی فروگذار نیستند.

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.