روی آب بود. بینفس، بیحرکت و بیجان مانده بود. موج دریا او را تکان میداد، ولی خودش هیچ حرکتی نداشت. وقتی مردم او را پیدا کردند، هیچکس تصورش را هم نمیکرد که جسم بیجان علیاصغر باشد. برادر بیتابی که 50 روز بیشتر نتوانست دوام بیاورد. بعد از خودکشی هولناک برادر، زندگیاش از اینرو به آنرو شد.
سیما فراهانی: داغ پشت داغ ، معلول بود، ولی صحنه حلقآویزشدن برادرش مدام جلوی چشمانش رژه میرفت. اشکها و بیتابیهایش تمامی نداشت. تا اینکه بعدازظهر روز دوشنبه جسم بیجان او را روی آب پیدا کردند. خانواده موسویزاده حالا برای بار دوم عزادار شدهاند. پدر و مادر دوباره اشک میریزند. این بار برای پسر کوچکترشان.
علیاصغر برادر محمد موسویزاده بود. دانشآموز یازده ساله دیری که به دلایلی گنگ و نامعلوم به زندگی خود پایان داد. حالا هم بعد از گذشت 50 روز برادر کوچکش جان باخت. بعدازظهر روز دوشنبه بود که از دیر باز هم خبر تلخ و غمانگیزی رسید. پسربچه هفت ساله در دریا غرق شد. این پسربچه برادر همان دانشآموزی بود که 50 روز پیش دست به خودکشی زد.
مردم دور اسکله جمع شده بودند. جسد پسربچه تنها روی آب آمده بود. بلافاصله نیروهای امدادی هلالاحمر دیر در جریان ماجرا قرار گرفتند. آنها خود را به محل حادثه رساندند، ولی دیگر دیر شده بود. نفس به تن بیجان پسرک برنگشت. عملیات احیا جواب نداد تا قصه خانواده موسویزاده باز هم به تلخترین قسمت برسد.
مأموریتی تلخ
عباس ریزیان، رئیس هلالاحمر شعبه دیر درباره جزئیات این مأموریت تلخ به خبرنگار شهروند میگوید: «ساعت 17 و 15 دقیقه بعدازظهر روز دوشنبه بود که با ما تماس گرفتند و اطلاع دادند جسمی روی آب معلق مانده است. بلافاصله چهار نفر از نیروهای پایگاه دریایی ما به محل حادثه اعزام شدند. وقتی نیروهای امدادی به اسکله صیادی در بندر دیر رسیدند، با جسد پسربچهای مواجه شدند. آنها او را از آب بیرون آوردند و عملیات احیا را انجام دادند، ولی فایدهای نداشت، پسر مرده بود. وقتی پرسوجو کردیم، متوجه شدیم او علیاصغر است.
برادر محمد که چند روز پیش خودکشی کرد. من خودم این خانواده را میشناسم و میدانم که حواسشان به بچه بود، ولی آن روز علیاصغر تنهایی به ساحل آمده بود، بعد هم روی سنگها مقابل دریا مینشیند. تنها بوده، کسی کنارش نبود که بداند چه اتفاقی افتاد. در آنجا معمولا لنج و قایق مستقر میشود، ولی وقتی قایق و لنجها به دریا میروند، آنجا خالی میشود، برای همین گاهی اوقات مردم میآیند و شنا میکنند، ولی در آن ساعت آنجا خلوت بود. مشخص نیست که علیاصغر چطور از روی سنگها به درون آب میافتد. فقط وقتی جسدش روی آب میآید، مردم میبینند و به نیروهای ما اطلاع میدهند.»
روزگار سخت خانواده
مشکلات خانواده موسویزاده تمامی ندارد. پدر به خاطر بیماری خانهنشین است، مادر هم در شهر کارگری میکند تا مخارج زندگی را تأمین کند. علیاصغر هم معلول بود. مرگ محمد داغ بزرگی در دل این پدر و مادر رنجدیده گذاشته بود. حالا هم به جای اینکه حالشان بهتر شود، مرگ دردناک پسر دیگرشان این داغ را بزرگتر کرد. پسری که بعد از مرگ برادرش حال روحی بسیار بدی داشت.
به سوگ برادر
یکی از اقوام نزدیک این خانواده در گفتوگو با خبرنگار شهروند میگوید: «چون علیاصغر صحنه مرگ برادرش را دیده بود، حال خیلی بدی داشت. مرتب دلش میخواست از خانه بیرون برود. پدر و مادرش خیلی حواسشان به او بود. کابوس میدید. اشک میریخت. گردنش را نشان میداد و میگفت محمد و به طرز دردناکی ضجه میزد. کسی نمیتوانست او را آرام کند. خودم شاهدم که مادرش چقدر به او توجه میکرد تا مبادا تنهایی از خانه بیرون برود. با این حال، علیاصغر همیشه کنج اتاق مینشست و گاهی اسم محمد را صدا میزد. حالا هم از خانه بیرون رفت، در دریا افتاد و جان باخت. خیلی تلخ است. وقتی شنیدم با خودم گفتم بعید است که مادرش بتواند دوام بیاورد. مرگ محمد او را نابود کرده بود. حالا هم باید داغدار علیاصغر باشد. آنها حتی توان صحبتکردن هم ندارند. دو برادر یک و سه ساله ماندهاند با پدر و مادری که این داغ همه زندگیشان را نابود کرده است.»