کاش میشد واقعا کمی بازنشسته شوید!
«ساختمان دو باشگاه استقلال و پرسپولیس را خریدم، همچنین فدراسیون فوتبال را و البته 100هزار متر در آبسرد دماوند. اصلا کسی باورش میشود این همه امکانات بیاید؟ 5میلیارد و خردهای، آن هم 14سال قبل در فدراسیون فوتبال ماند و من رفتم. یک شاخه گل هم دست من ندادند. ایافسی به من نشان نقره آسیا را داد و برای من نوشت به خاطر خدماتت در فوتبال آسیا. از رئیسجمهوری نشان لیاقت گرفتم. تاکنون چهار نفر نشان ویژه دانشگاه شهید بهشتی را گرفتهاند که یکی از آنها من هستم. صداوسیما بهترین مدیر سال را انتخاب کرد که من بودم و هدیه ارزندهای هم داد. آنوقت من در خانه نشستهام.»
محمد دادکان به شیوه همه سالهای اخیر در مقابل مصاحبهکننده نشسته و از افتخاراتش گفته و از مدیران قبل و بعد از خود و از وضع فوتبال انتقاد کرده و طوری صحبت کرده که انگار درخشانترین دوره فوتبال در تاریخ ایران، همان مدت مدیریت ایشان بوده است. با حرفهایی که قرار است ثبت شوند و کسی هم تحلیلشان نکند. راستی و درستیشان را محک نزند. مثلا این ادعا که برای فدراسیون فوتبال ساختمان خریدهاند، بدون اشاره به این واقعیت که فدراسیون قبل از ایشان ساختمانی بهتر در خیابان عباسآباد داشته و برای اینکه نام رئیس قبلی بر سر در فدراسیون نباشد، فروخته شده و به محل کنونی یعنی خیابان سئول منتقل شده. یا مثلا خرید ساختمان برای باشگاههای پرسپولیس و استقلال که در همان زمان هم با انتقادات بسیاری همراه بود و سوال این بود که چرا فدراسیون باید برای دو باشگاه ولخرجی کند و دنبال رضایت هوادارانشان باشد، درحالیکه باشگاههای کوچک و شهرستانی نیازمند کمترین کمکها هستند. درباره افتخارات و نشانهایی که آقای دادکان میگویند حرف بسیار است و البته دوران مدیریت ایشان هم با مشکلات و انتقاداتی همراه بود که همیشه پشت ادعاها و شاخ و شانه کشیدنها گم شده است.
دادکان نمونهای از مدیریت ایرانی است. مدیری که با وجود شیوه سنتی مدیریت، بدون به دست آوردن هیچ موفقیت درخشان و بدون فتح هیچ قلهای و حتی با وجود نقایص غیرقابل توجیه، پس از کنار رفتن برای سالها منتقد وضع موجود میماند و به نمک روی زخم تبدیل میشود. این نمونهها زیادند و متاسفانه بخش بزرگی از انرژی و وقت سیستم را میگیرند و در صحبتکردن و ایجاد بحران، بازنشستگی هم ندارند. نمونهاش خطیر، مدیر سابق استقلال است که این روزها تبدیل شده به یکی از بحرانهای تیم. استقلال نه فقط باید با حریفانش بجنگد و بر مشکلات مالی و فنی فائق شود که باید بخشی از نیرویش را صرف خنثیکردن و غلبه بر موانعی کند که از طریق مدیران سابق به وجود میآید.
صحبتهای مورینیو را درباره منچستریونایتد سولشر شنیدهاید؟ تازه مورینیو یکی از جنجالیترینها و بداخلاقترینهاست. اما او هم وقتی از منچستریونایتد ضعیف و ناکارآمد امروز صحبت میکند، از انصاف خارج نمیشود و در مورد خودش افسانهسرایی نمیکند. مشکلات تیم را اگر بگوید، محدودیتهای آن را هم در نظر میگیرد.
این شرایط اگر فقط مربوط به فوتبال بود، میشد با آن کنار آمد. اما متاسفانه چنین پدیدهای را میشود در همه زمینهها تعمیم داد. از اقتصاد و هنر تا سیاست، کمتر حوزهای را پیدا میکنیم که وقتی کسی بازنشسته شد، کمی فاصله بگیرد و هوای برگشتن نداشته باشد. کم نداریم مدیرانی که وقتی میروند هم نمیروند و میمانند و برای ماشین درحال حرکت هزینهتراشی میکنند.
اینکه چرا اینگونه است شاید تحلیلگران اجتماعی و سیاسی باید پاسخ بدهند و بگویند فضای اجتماعی ما چه شرایطی دارد که مدیرانش کنار نمیروند، همیشه میمانند و با حرفها و کارهایشان هزینه ایجاد میکنند و گاهی حتی در کمال شگفتی به کار برمیگردند. لازم است برایش مثال بزنیم؟ نمیشد قانونی بگذاریم که بازنشستهها واقعا کمی بروند استراحت کنند؟