شخصیت اصلی رمان «واشنگتن سیاه»، «بلک» یا «سیاه» است؛ پسرکی که از مادرش جدا میشود و باید مسیر زندگیاش را در تنگنای بردگی به تنهایی ادامه بدهد. کمی بعد میبینیم که «سیاه» از طرف برادر اربابش به عنوان دستیار آموزشی انتخاب شده و بخشی از کارش خواندن آثار کلاسیک است؛ کاری که سبب میشود تجربیات «سیاه» شکلی جدید و متفاوت به خود بگیرد.
شهروندآنلاین: اسی ادوگیان رماننویسی کانادایی است که آثارش در چندین گلچین ادبی مثل «بهترین صداهای آمریکای جدید» منتشر شده است. وقتی پانزده ساله بود، نخستین رمانش را با عنوان «زندگی دوم ساموئل تین» منتشر کرد و اکنون «بلوز دورگه» در فهرست جایزه من بوکر ۲۰۱۱ جای میگیرد و برنده جایزه اسکوشیابنک ۲۰۱۱ کانادا میشود. اسی ادوگیان زاده و بزرگشده شهر کالگری است و پدر و مادر او از مهاجران غنایی به کانادا هستند. رمان «واشنگتن سیاه» او اولینبار در سال ۲۰۱۸ به وسیله انتشارات آلفرد ای. کناف منتشر شد و توانست در همان سال برنده جایزه ۱۰۰ هزار دلاری گیلر و نامزد دریافت جایزه ادبی من بوکر شود. موضوع اصلی رمان بردگی و بردهداری است و شخصیت اصلی آن «بلک» یا «سیاه»، پسرکی از قربانیان وحشیگری انسانهاست که از مادرش جدا میشود و باید مسیر زندگیاش را در تنگنای بردگی به تنهایی ادامه بدهد. کمی بعد درمییابیم که «سیاه» از طرف برادر اربابش به عنوان دستیار آموزشی انتخاب شده و بخشی از کارش خواندن آثار کلاسیک است، کاری که سبب میشود تجربیات «سیاه» شکلی جدید و متفاوت به خود بگیرد. اسی ادوگیان این پیوند ماندگار میان برادر ارباب سفیدپوست و برده سیاهپوست جوان را در قالب داستانی شگفتانگیز از کشف و کاوش روایت میکند. او داستانش را با زاویه دید اولشخص روایت میکند، اما باور سبک سخنگفتن و استفاده از کلمات فاخرش در داستان برای خواننده سخت است. این کتاب تا کنون به فهرست جایزه اورنج نیز راه پیدا کرده است. رمان «واشنگتن سیاه» با ترجمه نعیمه خالصی بهتازگی از سوی انتشارات جمهوری در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با اسی ادوگیان درباره «واشنگتن سیاه»، صدای آفریقایی-آمریکایی شنیده نشده و همچنین تأثیر علوم و تاریخ بر این اثر.
چه چیزی شما را به سمت نوشتن داستان «واشنگتن سیاه» سوق داد؟ چطور داستان اصلی به رمان تبدیل شد؟
در واقع قصد نوشتن یک رمان درباره پرونده تیچبورن، یکی از طولانیترین دادگاههای جنایی در تاریخ انگلیس، را داشتم. میخواستم این موضوع از دید یک برده که قبلا در مِلک تیچبورن خدمتکار بوده و بعداً به عنوان شاهد اصلی پرونده نقش بازی میکند، گفته شود. اما تقریبا از همان ابتدا، داستان از موضوع من منحرف میشود، خودِ شخصیتها، واقعیتها و ابعاد خاص خود را انتخاب میکنند و به راه خود میروند. حالا میفهمم صدای راوی بود که من را علاقهمند کرد، موقعیت پیچیدهای که او از نظر نژادی، اجتماعی و فکری در آن قرار داشت مرا به سمت خود کشاند. این همان چیزی بود که از آن ایده اولیه را برداشت کردم و نتیجه آن داستانی درباره پسری شد که با احساس و باهوش بود و میخواست جای خود را در جهانی که هیچ تعلق واقعی برای او در آن وجود نداشت، به دست آورد. با نگاهی به رمانهای قبلیام، حالا میبینم که چطور هر دو مشغول گذراندن عواقب پس از آن هستند و زندگی را پس از رنجهای بسیار بازسازی میکنند. «واشنگتن سیاه» هم به عنوان روایتی پس از بردهداری، فرقی با آنها ندارد. فقط بهتدریج و با شرایط خاص خود تبدیل به همان چیزی شد که حالا در دست ماست.
سبک «واشنگتن سیاه» آثار ژول ورن، چارلز دیکنز و کلسن وایتهد را به یاد ما میآورد اما صدای منحصربهفرد و گیرایی دارد. وقتی این رمان را مینوشتید، چه چیزی بیشترین تأثیر را بر شما داشت؟
از شنیدن این مقایسه خیلی خوشحال شدم. مسأله سختی را مطرح کردید. به نظر من باید تأثیرات را تفکیک کرد و نگه داشت و به نظر میرسد هر چه سنم بالاتر میرود، این مسأله برایم پیچیدهتر میشود. فکر میکنم مهمترین تأثیر را در این رمان از آثار غیرداستانی گرفتم؛ آثار تاریخی مشهوری مثل «دفن زنجیرها» از آدام هوکس چایلد و «اختراع طبیعت» از آندرهآ وولف. در طول نوشتن، چنین کتابهایی را به سختی میخوانم. بخش بزرگی از آثار توماس کلارکسون و همین طور کتابهای الکساندر فون هومبولت، طبیعتشناس آلمانی در تیچ گنجانده شدهاند. این تاریخچهها آثاری بودند که ذهن مرا باز کردند: واقعا متحول شدم و میخواستم مقداری از معنای زندگی در دنیای آنها را با تمام وحشیگری و شگفتی همراهش به تصویر بکشم.
جزئیاتی باورنکردنی از علوم در این کتاب به چشم میخورد؛ برای مثال قبلا هم اطلاعاتی درباره ماشینهای پرنده در قرن نوزدهم داشتید؟ میتوانید کمی درباره روند تحقیق خود بگویید؟
ریچارد هولمز، یکی از مورخان بزرگ، مروری جذاب از بالونسواری با عنوان «سقوط به سمت بالا» نوشته است. اطلاعات زیادی در اختیار من گذاشت. همچنین درباره زندگی دریایی در قرن نوزدهم و اختراع اولین آکواریوم مطالب زیادی خواندم. من دوست دارم تحقیق کنم و بعضی وقتها شوخی میکنم که میگویم نوشتن کتاب فقط بهانهای برای زیاد خواندن است. به خودم میگویم ممکن است از آنها در رمان استفاده شود و بلافاصله حالم بهتر میشود. همین حالا روی میز من برای این طور تحقیقات، کتابی درباره پتی هرست، اثری راجع به هنر غارنشینی و مجموعه شعری درباره باغهای قرن هجدهم است.
کمی جلوتر، در رمان میبینیم که واشنگتن علاقه زیادی به زیستشناسی دریایی دارد. او را برای پیداکردن یک هشتپای نادر به زیر آب میفرستند و درست در همان لحظه است که فکر برگزاری نمایش آب در لندن به ذهنش میرسد. چطور زیستشناسی دریایی وارد داستان شد و جایگاه آن را در تاریخ چطور میبینید؟
تاریخ مرا شیفته خود میکند: اکتشافات، اختراعات و کنار گذاشتن یک نظریه به نفع نظریهای بهتر. به نظر من شبیه راه ما در دنیا و مراحل زندگی است. رابطه واشنگتن با زندگی دریایی به طور مداوم تغییر میکند و توانایی او در گرفتن آن -چه به معنای واقعی کلمه، چه از طریق رنگ- به بیان خود او در حال تغییر است. با مطالعه آن به دنبال جواب این سوال میگردد که معنا و ارزش او در دنیا چیست و چطور میتواند آن را به دست آورد، حتی وقتی متوجه میشود علم ناقص است و نظریههای بینهایت آن میتواند مثل مورد جان ویلارد به خلق شیطان منجر شود. اما مسأله اصلی واشنگتن آزادی است، بنابراین تصادفی نیست که او هشتپایی را تصاحب کرد و در ادامه خود را وقف اولین آکواریوم جهان میکند.
در مصاحبه خود با سیبیسی گفتید: «رویارویی با جهان در جایگاه زنی سیاهپوست واقعیتی خاصِ من است که از راههای آشکار و ظریف بر کارم تأثیر میگذارد.» اکنون زمانی مهم برای نویسندگان رنگینپوست است، زمانی که ناشران صرفا برای انتشار نوع خاصی از «واقعیتی خاص» لیست اسامی غیرمتنوعی در دست دارند. فکر میکنید فضای کاری تغییر کرده است؟
مطمئنا طی بیست سال گذشته گام بلندی برای دستیابی به آمار بالای جذب نویسندگان به وسیله ناشران برداشته شده است. در کانادا ما شاهد داستانهای بیشتری از صداهای شنیدهنشده قبل هستیم، میتوانیم بهتر عمل کنیم و خیلی از نویسندگان هنوز در تلاش هستند تا شنیده شوند. اما این مسألهای پیچیده و ظریف است که با فرهنگهای مختلف در جهان انگلیسیزبان پیچیدهتر هم میشود؛ برای مثال یکی از دوستان آمریکایی من که داستاننویس است، از شکاف بزرگی که در کشورش میان سیاهپوستان، به خاطر تناژهای مختلف رنگ پوستشان ایجاد شده، صحبت میکند. او فکر میکند صداهای آفریقایی-آمریکایی به نفع صدای آفریقایی مهاجر نادیده گرفته میشوند. من تقریبا در کانادا بزرگ شدم و هیچ نویسنده کانادایی-آفریقایی نبود که بتوانم از او تقلید کنم؛ از نویسندگان و آثار خارج از کشور الگو برمیداشتم. اما این شرایط به آرامی در حال تغییر است. شخصاً احساس میکنم فضاهای ادبی، گسترده و عمیق هستند و بهتر است در این جو زندگی کنیم.
برگرفته از نشریه ان پی ار