ابوالفضل حاجیزادگان: طبق نظرسنجی ایسپا در سال 96، حدود 43 درصد مردم ایران به یکی از دو جریان اصلاحطلبی و اصولگرا خودشان را نزدیک میدانستند. 28 درصد به اصلاحطلبها، 15 درصد به اصولگراها؛ یعنی حدود سه هفتم جامعه. این نسبت سه هفتم در اواخر سال 99، به کمتر از یک پنجم رسیده؛ یعنی حدود 18 درصد کاهش پیدا کرده. در واقع سهم 28 درصدی اصلاحطلبان در این نظرسنجی که در سال 96 انجام شده رسیده به حدود 9 درصد. از آن طرف، سهم 15 درصدی اصولگرایان هم رسیده به 8 درصد. این موضوع، موضوع بسیار مهمی است و باید آن را فارغ از دعواهای سیاسی بررسی کنیم.
آرای باطله همچنان جایگاه دومین پیروز انتخابات را از آن خود کرده و تحلیلگران هم همچنان درباره آن مینویسند. هرچند در بسیاری از تحلیلها گرایشهای سیاسی فرد موردنظر بهوضوح پیداست. این گرایشها گاهی تأملات کارشناسانه را در حد نزاعهای سیاسی تقلیل میدهد و اجازه نمیدهد واقعیتها را رصد کنیم. چنان که ابوالفضل حاجیزادگان هم در گفتوگو با «شهروند آنلاین» در این باره میگوید: «کسانی که تحلیل میکنند معمولا گرایش سیاسی خودشان را بهطور مستقیم دخیل و سعی میکنند طوری بخشی از واقعیت را برجسته کنند که مؤید مواضع سیاسیشان باشد. این موضوع محدود به این انتخابات هم نیست. مثلا اصلاحطلبها انتخابات 76 را نوعی حماسه میدانند (حماسه دوم خرداد)، درحالیکه اصولگرایان اعتقاد دارند حماسه، سوم تیر 86 است.» حاجیزادگان در این گفتوگو اما از منظری دیگر به تغییر رفتار سیاسی رأیدهندگان نگاه میکند. از جمله آثار پژوهشی مهم او، تحقیقی است که درباره فضای مجازی بهویژه اینستاگرام انجام داده است؛کاری کارشناسانه و کمنظیر که نشان میداد بسیاری از ما دیدگاه درستی درباره واقعیت فضای آنلاین نداریم. به همین مناسبت تلاش کردیم با توجه به رویکردهای خلاقانه این پژوهشگر، اینبار درباره انتخابات ریاست جمهوری و همچنین «آرای باطله» از او بپرسیم.
بحث انتخابات ریاستجمهوری امسال همچنان داغ است و بهویژه درباره «آرای باطله» نظرات مختلفی مطرح شده است. این موضوع از منظر جامعهشناسی سیاسی به چه شکل قابل تبیین است؟
این انتخابات، از منظرهای مختلف قابل تأمل است. تحولی که به لحاظ نظری در تحلیل رفتار سیاسی رأیدهندگان رخ داده است، یکی از این موضوعات است؛ این تحول البته صرفا محدود به ایران هم نیست. موضوع قابل بررسی این است که رفتارهای سیاسی رأیدهندگان و بهطور خاص رفتارهای انتخاباتی آنها مثل سابق دیگر بهراحتی قابل پیشبینی نیست. یعنی مثلا اینطور نیست که ما بر اساس یک متغیر این رفتارها را تبیین و تحلیل کنیم؛ مثلاً بگوییم متغیری نظیر طبقهبندی اجتماعی، بر رفتارهای رأیدهندگان تأثیرگذار است. در واقع متغیرهایی که بر رفتار انتخاباتی رأیدهندگان مؤثر هستند، متنوعتر و وسیعتر شدهاند. به این معنا لازم است ما هم تحلیلهایمان را عمیقتر کنیم و به پیچیدگیهایی که رخ میدهد، توجه بیشتری داشته باشیم. منتها مشکلی که ما در تحلیل رفتار انتخاباتی مردم ایران داریم این است که دچار یکسری کلیشهها هستیم؛ کلیشههایی سادهانگارانه و تقلیلگرایانه.
مقصودتان از این کلیشهها چیست؟
مثلا تحلیلگران میروند سراغ یکسری شاخصهای کلینگر نظیر «نرخ مشارکت». به عنوان مثال میگویند اگر نرخ مشارکت بالا باشد، نشاندهنده این است که فلان گروه پیروز شده است یا بالعکس.
مگر «نرخ مشارکت» شاخص مهمی نیست؟
«نرخ مشارکت» جزو شاخصهای مهم است اما نه به این معنا که نسبت به واقعیتهای دیگر برتری دارد. در واقع بعضی شاخصها نظیر «نرخ مشارکت» ممکن است واقعیتهایی را به ما نشان بدهد اما نباید منجر شود که ما نسبت به واقعیتهای دیگر غفلت کنیم. مثلا اینکه بگوییم بالا بودن نرخ مشارکت الزاماً به معنای بالا بودن رضایت سیاسی مردم است. کمااینکه سال 88 هم نرخ مشارکت بالا بود اما این به معنای رضایت سیاسی بالا نبود. در بعضی از مقاطع مردم تصمیم میگیرند شرکت کنند و این شرکت کردن در انتخابات پرشور قلمداد میشود و ما صرفا انتخابات بهظاهر رقابتی را میبینیم درحالیکه باید توجه کنیم گاهی این شرکت پرشور به این دلیل است که بازی سیاست در ایران برای بخشهای قابل توجهی از جامعه، بازی مرگ و زندگی است. همین بازی در مقاطعی دیگر خودش را به شکل شرکت نکردن در انتخابات نشان میدهد. منتها وقتی ما صرفا نگاه کمّی داشته باشیم، میگوییم در مقطعی نرخ مشارکت بالا بوده پس مردم راضی بودهاند؛ در مقطعی دیگر پایین بوده، پس نتیجه میگیریم ناراضیاند!
مقصودتان از بازی مرگ و زندگی چیست؟
اصل ماجرا این است که بازی سیاست در ایران، بازی مرگ و زندگی است؛ یعنی بخشهایی از جامعه فکر میکنند قرار است به تناسب نتیجهای که در انتخابات رقم میخورد، سیاست، اقتصاد و سایر ابعاد زندگیشان زیر و رو شود. اینها در واقع بخشهای کیفی ماجرا هستند که اگر ما صرفا نگاه کمّیگرایانه داشته باشیم، ممکن است از این مؤلفهها غفلت کنیم.
در بخشی از صحبتهایتان گفتید که تغییر رفتار سیاسی شرکتکنندگان محدود به ایران نبوده. بر چه اساسی؟
پیشتر متغیرهایی نظیر طبقهبندی اجتماعی و اقتصادی تا حد زیادی میتوانستند بخشی از رفتار سیاسی رأیدهندگان را توضیح دهند اما الان علاوه بر متغیر طبقه، متغیرهای دیگری هم دخیل شدهاند.
چه متغیرهای دیگری؟
سبک زندگی، قومیت، مذهب و… متغیرهایی که میتوانند در بعضی از جوامع موضوعیت بیشتری داشته باشند و در بعضی جوامع موضوعیت نداشته باشند. این تنوع متغیرهای تأثیرگذار باعث میشود ما نتوانیم همواره بر اساس یکی دو متغیر، رفتارهای انتخاباتی را تبیین کنیم. حالا اگر بخواهیم به موضوع انتخابات در ایران بپردازیم باید ببینیم چه متغیرهایی در رأی دادن، رأی ندادن، رأی باطله انداختن، رأی سفید دیدن و امثال اینها مؤثر است. در واقع تأکیدم این است که ما نباید دنبال توضیحات تکجملهای و سادهسازانه باشیم.
این روزها اکثر تحلیلها به همین شکلی بود که گفتید. هرچند به نظر میرسد مواضع سیاسی تحلیلگران هم در ارایه چنین نظریاتی بیتأثیر نباشد.
بخش دیگر مشکل همین است. کسانی که تحلیل میکنند معمولا گرایش سیاسی خودشان را بهطور مستقیم دخیل و سعی میکنند طوری بخشی از واقعیت را برجسته کنند که مؤید مواضع سیاسیشان باشد. این موضوع صرفا هم محدود به این انتخابات نیست. مثلا اصلاحطلبها انتخابات 76 را نوعی حماسه میدانند (حماسه دوم خرداد)، درحالیکه اصولگرایان اعتقاد دارند حماسه، سوم تیر 86 است. اما این نگاهها ناشی از مصادره به مطلوب کردن انتخابات و صرفا ناظر بر بخشی از واقعیت انتخابات است. در همان سال 76 هم عدهای به آقای خاتمی رأی ندادند و مهمتر اینکه کسانی هم که به آقای خاتمی رأی دادند با آن قرائتی که جریان اصلاحطلبی ترویج میکند، الزاما رأی ندادند؛ یعنی با انگیزههای دیگری به آقای خاتمی رأی دادند. یا در سال 84 همینطور؛ کسانی که آن سال به آقای احمدینژاد رأی دادند، همگی با انگیزههای یکسان و مشخص به ایشان رأی ندادند.
این نوع انگیزههایی که از آن یاد میکنید، چه چیزی را نشان میدهد؟
اتفاقی که در جوامعی مثل ایران رقم میخورد این است که رفتار انتخابی و رأیدهی برای بخش قابل توجهی از مردم بهصورت سلبی است. یعنی مردم در 76 به خاتمی رأی میدهند که ناطق رأی نیاورد و در 84 به احمدینژاد رأی میدهند که هاشمی رأی نیاورد. همینطور هم این رویه ادامه پیدا کرده و تا حالا هم در جریان است؛ الان هم به آقای رئیسی رأی دادهاند تا نماد وضع موجود یعنی آقای همتی رأی نیاورد. تازه این درباره کسانی مصداق دارد که رأی میدهند؛ در حالی که آنهایی که رأی نمیدهند هم باز رفتارشان به شکل سلبی است.
چرا؟
به خاطر نارضایتی از وضع موجود این رفتار سلبی را نشان میدهند. این سلبی بودن رفتار انتخاباتی نکته مهمی است که معمولا در تحلیلها نادیده گرفته میشود برای اینکه بیشتر تحلیلگران بر اساس موضعگیری سیاسی خودشان حرف میزنند و همین مصادره به مطلوب کردن موضوع، باعث میشود خودبهخود به وجه سلبی توجه نکنند. یعنی فلان اصلاحطلب، زمانی که آراء به نفعش است، حاضر نیست بیاید بگوید که بخشی از جامعه به خاطر این به ما رأی دادند که صرفا از طرف مقابل ناراضی بودند؛ ترجیح میدهد طوری تحلیل کند که بگوید گفتمان اصلاحات نتیجه داده. برعکس همین موضوع هم صادق است؛ کسی هم که گرایش سیاسی محافظهکارانه دارد بهطور مشابه چنین تحلیلهایی ارایه میدهد.
این وسط آرای باطله چه چیزی را نشان میدهند؟
واقعیتی که وجود دارد این است که ما دچار بحران نمایندگی هستیم و این بحران نمایندگی بهطور خاص روند افزایشی پیدا کرده. بهطور مشخص اگر بخواهم به دادههای نظرسنجیها اشاره کنم، طبق نظرسنجی ایسپا در سال 96، حدود 43 درصد مردم ایران به یکی از دو جریان اصلاحطلبی و اصولگرا خودشان را نزدیک میدانستند. 28 درصد به اصلاحطلبها، 15 درصد به اصولگراها؛ یعنی حدود سه هفتم جامعه. این نسبت سه هفتم در اواخر سال 99، به کمتر از یک پنجم رسیده؛ یعنی حدود 18 درصد کاهش پیدا کرده. در واقع سهم 28 درصدی اصلاحطلبان در این نظرسنجی که در سال 96 انجام شده، به حدود 9 درصد رسیده. از آن طرف، سهم 15 درصدی اصولگرایان هم به حدود 8 درصد رسیده. این موضوع، موضوع بسیار مهمی است و باید آن را فارغ از دعواهای سیاسی بررسی کنیم. در واقع ما باید در سطح کلانتری به موضوع نگاه کنیم و در قاب بزرگتری مسأله را ببینیم؛ اینکه جامعه ایران دچار بحران نمایندگی است و این اعداد هم بهخوبی مؤید همین نکته است. در واقع ما هرچه جلوتر رفتهایم، میزان توانایی جریانهای سیاسی در نمایندگی کردن مطالبات و دغدغههای مردم کاهش پیدا کرده و این خیلی خطرناک است. باید برای این موضوع فکری کرد، اما وقتی این موضوع در سطح دعواهای سیاسی بماند – مثلا اصولگراها بگویند ما برنده شدیم یا جریان مقابلشان بگوید شما با آرای باطله رقابت کردید و ماجرا را به این بگومگوهای سیاسی محدود کنند – باعث میشود مسأله اصلی، یعنی همین بحران نمایندگی، دیده نشود، این موضوع به حاشیه رانده شود و کمتر به آن توجه کنیم. مسأله این است کسی که رأی نمیدهد یا رأی باطله میدهد، احساس میکند هیچکدام از گزینههای موجود نمیتواند نمایندهاش باشد. کسی هم که رأی میدهد، یکی از انگیزههایش این است که بخش مقابل رأی نیاورد و به این دلیل صرفا به یک جریان، اقبال نشان میدهد. ضمن اینکه این اقبال نشان دادنها هم گاهی چرخشهایی دارند که باید به آن توجه کرد. مثلا خیلیها هستند که در مقطعی به خاتمی رأی دادند و در مقطعی به احمدینژاد؛ بعد همان آدمها دوباره به روحانی رأی دادند. این چرخشها را نمیشود با عینک جریانات سیاسی تحلیل کرد. برای همین تمام این مسائل را باید به شکل کلانتری بررسی کنیم.