رضاشاه؛ محصول بناپارتیسم اواخر دوره قاجار
با خسرو معتضد درباره ظهور و افول پهلوی اول، در روزهایی که رضاشاه به تبعیدگاه موریس وارد شد
رضا سوادکوهی، رضا ماکسیم، رضاخان میرپنج، سردارسپه، رضاشاه کبیر، اعلی حضرت همایونی. 144 سال پیش و درست بیستوچهارم اسفندماه 1256 هجری خورشیدی در روستای آلاشت سوادکوه کودکی متولد شد که نامش را گذاشتند «رضا». شیرخوارهای که بعد از فوت پدرش در آغوش مادر رهسپار تهران شد؛ شهری که هیچکس تصور نمیکرد بعدها قرار است میزبان تاج و تخت سلطنتش شود.
زادروز:
24 اسفند 1256 خورشیدی، آلاشت (مازندران)
وفات:
4 مرداد 1323 خورشیدی، ژوهانسبورگ (آفریقای جنوبی)
علت انتخاب:
موسس سلسله پادشاهی پهلوی
کلام ماندگار:
از جان من چه میخواهی سید؟ (خطاب به سیدحسن مدرس)
در قول دیگران:
رضاخان مامور اجرای مقاصد اجانب بود و خدا میداند چه مصیبتها در زمان آن پدر کشیدیم. (امام خمینی)
چه کسی میدانست که در آن شب سرد زمستانی کودکی زاده خواهد شد که نیمقرن بعد برگی از تاریخ ایران را رقم خواهد زد. ما به یک درک واضح از تاریخ نیاز داریم. گاهشمار تاریخ 100سال اخیر ایران، روایتی از ظهور و افول دو حکومتی است که در یک موضوع مشترک بودند؛ دیکتاتوری. حکومتهای پهلوی اول و دوم در روایتهای تاریخ معاصر محکومند. دیکتاتورها معمولا مجهز به یک ایدئولوژی هستند اما از آنجا که اصولی ندارند و در شهوت قدرت غرق میشوند، ایدئولوژیهایشان هم به تمسخر تبدیل میشوند. درست مثل رضا سوادکوهی که تا قبل از رسیدن به سلطنت فردی وطندوست و مردمی بود اما با رسیدن به تاج و تخت راه استبداد را در پیش گرفت. خسرو معتضد، تاریخشناس معاصر و استاد دانشگاه معتقد است رضاخان در کنار همه اشتباهاتش، فریب اطرافیانش را خورد و هرگز تصور نمیکرد همانها که روزی تاج پادشاهی را بر سرش گذاشتند، به ویرانی تختش فکر میکردند.
یکی از مهمترین و حساسترین مقاطع تاریخ ایران، پایان حکومت ۲۰۰ساله قاجار و به سلطنترسیدن پهلوی است. درباره علل ظهور و قدرتیابی روزافزون رضاخان روایتهای مختلف و متضادی در تاریخ وجود دارد. رضاشاه محصول چه اتفاقاتی در آن دوران بود؟
در هر دوران تاریخی وقتی کار به هرجومرج برسد، دوران بعدیاش را میگویند بناپارتیسم. در انقلاب کبیر فرانسه 500سال مردم زیرفشار، شکنجه و خون قرمز و آبی بودند. اشراف فرانسه میگفتند خون ما آبی است، ما مثل مردم خون قرمز نداریم. بنابراین در فرانسه انقلاب شد، انقلابی که البته اوایل خیلی خوب و آرام با گرفتن زندان باستیل آغاز شد اما بعد از مدتی کار به افراط و خونریزی رسید. یکسری آدمهای انقلابی کمتجربه و تند روی کار آمدند. آنها حتی خدا و مسیحیت را قبول نداشتند؛ یک مجسمه بزرگ در پاریس ساختند به نام مجسمه «خِرد» و اسامی ماهها را عوض کردند. آنها خونریزی زیاد کردند و هر روز گردن 3هزار زن و مرد را با گیوتین قطع میکردند و درحالی که میخواستند طبقه اشراف را از بین ببرند، طبقه متوسط جامعه را هم قربانی کردند. به این دوره تاریخ میگویند دوره کنوانسیون، دوره وحشت، ترور و آدمکشی.
اینها حتی خودشان را هم میکشتند مثلا «روبسپیر»، «دانتون» را اعدام کرد و «مارا» را هم که مردم کشتند. این سهنفر ستون انقلاب فرانسه بودند. بعد یک دورهای از راه میرسد به نام دوره دایرکتوار، یعنی دوره مدیریت. دورهای که یکسری آدمهای معقولتر روی کار آمدند و انقلاب ملایم شد. بعد یک دورهای میآید به نام دوره کنسولات که سه کنسول میآیند و برمیگردند به دوره امپراتوری و ناپلئون پادشاه میشود. جریان رضاخانِ سردارسپه هم همینطور است.
پس ظاهرا تا اینجا، رضاخان در دورهای که در آن هرجومرج و آشوب شده بود، نقش پررنگی پیدا کرد. درست است؟
یک روایت:
برنامه سفر توسط انگلیسیها تنظیم شده بود، خصوصا که او قبلا متن استعفایش را هم انشاء کرده بود: «نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شدهام، حس میکنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد. بنابراین، امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم و از کار کنارهگیری نمودم…» قرار شد پیرمرد از طریق کرمان به بندرعباس و سپس با یک کشتی عازم هندوستان شود. به او قول داده بودند پس از مدتی اقامت در هندوستان، به هر کجا که خودش مایل باشد، میتواند سفر کند. رضاخان به استناد همین قول سوار اتومبیل خود شد تا به سوی اصفهان و سپس کرمان حرکت کند. خانوادهاش جلوتر به اصفهان رفته بودند. خودش هم عجله داشت که سریع پایتخت را ترک کند تا به دست روسها نیفتد، زیرا هرلحظه ممکن بود آنان از کرج به تهران برسند. پیرمرد طبق برنامه از اصفهان به کرمان و سپس به بندرعباس رفت. او را در اسکله سوار یک کشتی تجاری کردند، اما بر خلاف انتظار مسافران، کشتی به بمبئی نرفت و مسیر جزیره موریس در جنوب قاره آفریقا را در پیش گرفت.
سال 1285 و بعد از مشروطه، مملکت به کلی به هم ریخت. سلطنت مطلقه ناصرالدینشاه از بین رفته بود، مظفرالدینشاه هم آدم ملایمی بود و محمدعلیشاه هم که بیشتر از سه سال حکومت نکرد، همه قوانین به هم خورد. روسیه و انگلستان هم همیشه میخواستند ایران را ببلعند (کما اینکه ایران را سه بار تقسیم کردند) دولت عثمانی هم برای مغرب ایران خیالاتی داشت.
دولتها و حکومتها محلی دیگر هم بودند مثل حکومت «دزدها» که از کاشان تا اصفهان زیرنظر نایب حسینخان کاشی بود یا یک عده دیگر مثل رضا جوزدانی و رجبعلی زهزمی اینها از کاشان تا نزدیکهای قم را گرفته بودند. در قسمتهای شرقی ایران شوکتالملک علم که حکومت خانوادگی به راه انداخته بود. در سیستانوبلوچستان، دوست محمدخان بارکزایی حکومت میکرد، این منطقه را جدا کرده بود و میگفت ایران کشور مجاور است. در خوزستان، دیکتاتوری شیخ خزعل حکومت میکرد و اسماعیل آقا سیمیتقو در کردستان تاج هم بر سر گذاشته بود. در آذربایجان هم گروه دیگری بودند. کرمانشاه هم دست کلهر و سنجابی بود و عشایر هم در لرستان حکمرانی میکردند.
ایران به هم ریخته بود و احمدشاه هم یک پادشاه ضعیف، بیمار و چاق و فربهای بود که باید برای معالجه به اروپا میرفت. وقتی انقلاب شوروی رخ داد، همه چیز به هم ریخت. روسها بعد از یکی، دوسال در شمال ایران مستقر میشوند و حکومت بلشویکی تشکیل میدهند و میرزا کوچکخان را که با دولت رابطه خوبی داشت و طرفدار اسلام و دینداری بود، از آن منطقه متواری میکنند. این اتفاقات باعث میشود که دولت انگلستان برای حفظ منافع خودش (حفظ هندوستان) درصدد بربیاید که ایران را تمشیتی دهد و وضعیت را آرام کند.
بنابراین انگلیسیها آمدند و کودتا کلید خورد. افسران انگلیسی که به ایران آمدند، خیلی باسواد بودند. ژنرال لرد آیرونساید، خیلی آدم باهوشی بود. او افسری بود رئیس قشون عراق و ایران که به ایران سفر میکند و در منجیل با رضاخان ملاقات میکند. چندنفر دیگر هم در این موضوع دخیل بودند، مثلا اردشیر ریپورتر که زرتشتی و هندی بود که از زمان مشروطه در ایران زندگی میکرد و ایران را وطن خودش میدانست. او خبرنگار رویترز بود و خبرهای مشروطه را منتشر میکرد. در عین حال خودش و همسرش انسانهای خیّری بودند.
ریپورتر چون رضاخان را میشناخت، به آیرونساید گفت که رضاخان افسر خوبی است و میتواند کودتا کند. رضاخان هم آدم قلدری بود با قدی بلند و هیکلدار و اندامی ورزیده که همه سربازهای قزاقخانه از او حساب میبردند. از طرف دیگر، قبل از انقلاب کمونیستی در زمانی که تزار سرنگون شده بود، کلنل «کرنسکی» به ایران آمده بود و رضاخان با این توضیح که ما نمیخواهیم از روسها دستور بگیریم، او را از کشور بیرون کرد. در عین حال رضاخان فهمید که «استارسلسکی» که یک فرمانده قزاق بود، دودوزه بازی میکند و با بلشویکها رابطه دارد. این بود که رضاخان با حمایت انگلیسیها کودتا میکند و استارسلسکی هم برکنار شد.
رضاخان کودتا کرد که شاه شود؟
اتفاقا رضاخان اصلا نمیخواست شاه شود و اوایل به هیچعنوان چنین فکری نداشت.
پس هدفش از کودتا چه بود؟
میخواست درقزاقخانه بماند که کمونیستها، ایران را نگیرند. چون به دولت روسیه تزاری خیلی علاقه داشتند و آنها که از بین رفتند، قزاقها بیسروسامان شدند. به این معنی که قزاقخانه نمیدانست چه کار باید بکند. انگلیسها هم گفته بودند که ما هزینهها را میدهیم به شرط اینکه جلوی کمونیستها را بگیرید، هرچند که نتوانستند مقابل کمونیستها بایستند.
قزاقها که آن زمان قدرت نظامی ایران بودند و از طرف انگلیس هم حمایت میشدند، چرا موفق نشدند؟
به این دلیل که کمونیستها توپخانه داشتند. از طرفی شخصی بود به نام «راسکلنیکف» که دریادار و بسیار باسواد بود. او با نورافکن کرانههای ساحلی انزلی و فومن را نگاه میکرد و قزاقها را میکشت. بنابراین خیلی از قزاقها کشته شدند و قشون قزاق تضعیف شده بود.
حضور رضاخان از چه زمانی جدی شد؟
در همین اوضاع، گزارشها از فعالیت کمونیستها وحشتناک بود. آنها باکو، تفلیس و ایروان را گرفته بودند. بنابراین انگلیسیها با شوروی در لندن در حال مذاکره بودند؛ چون نیروهای انگلیسی از روسیه نمیرفتند و میگفتند ما نمیگذاریم کمونیستها روسیه را بگیرند. رهبر کمونیستها به نام کراسین رفته بود لندن تا به هر شکلی جنگ را بین انگلستان و شوروی خاتمه دهند. در همین اوضاع رضاخان در ایران کودتا کرد و تقریبا 1900 نفر هم بیشتر نبودند و با کودتاگران به سمت تهران راه افتادند.
احمدشاه در جریان کودتا قرار داشت یا غافلگیر شد؟
من شنیدم که رضاخان، دو روز قبل از اینکه کودتا کند، نزد احمدشاه میرود و میگوید قربان ما نمیخواهیم علیه شما کودتا کنیم فقط میخواهیم کمونیستها تهران را نگیرند. بعد آن کسی که از طرف انگلیسیها در رأس کودتا قرار گرفت، سیدضیاءالدین طباطبایی بود اما سه ماه بعد چون باورش شده بود که انقلابی و کودتاچی است، او را بیرون کردند. در نهایت بعد از کودتا، رضاخان خودش را به خانواده قاجار نزدیک کرد و با اینکه زن و بچه داشت (مادر محمدرضا، اشرف و شمس) باز هم دو زن زیبای قاجاری را به عقد خود درآورد.
یکی از آنها دختر شاهزاده مجللالدوله دولتشاهی بود که به زبان فرانسوی تسلط داشت و پنج فرزند برای رضاخان به دنیا آورد. قبل از آن هم با توران خانم قمرالسلطنه دختر شاهزاده مجدالسلطنه ازدواج کرده بود که پسرش غلامرضا حاصل این ازدواج بود. این موضوع نشان میدهد که رضاخان به دنبال سلطنت نبود؛ چراکه اگر از قاجاریها دل خوشی نداشت، با آنها وصلت نمیکرد.
اما ظاهرا کمکم به سلطنت علاقهمند شد.
ببینید رضاشاه بعد از کودتا بین مردم محبوبیت پیدا کرد. به خاطر همان توضیحی که ابتدا در مورد دوران بناپارتیسم عرض کردم. مردم به دنبال آرامش بودند چون آن موقع در مملکت آشوب و هرجومرج شده بود. بنابراین رضاشاه در دوران بناپارتیسم آمد. همه مردم از او استقبال میکردند و هیچکس از رفتن قاجار ناراحت نبود، به جز خودشان. بنابراین در اوایل سلطنت رضاشاه چندان مخالفی پیدا نشد و مردم میگفتند خدا پدرش را بیامرزد آدمکشها را کشته و خوانین را منکوب کرده و خلاصه رضایت داشتند.
با به سلطنترسیدن رضاشاه وضعیت معیشتی مردم بهتر شد؟
ظاهر شهرها خوب شد. برای اینکه رضاشاه مشاوران بسیار خوبی داشت. ببینید چه کسانی کنار او ایستاده بودند. عبدالحسین تیمورتاش که در روسیه درس خوانده بود. حاج مخبرالسلطنه هدایت که مدتها نخستوزیرش بود، در آلمان تحصیل کرده بود. علیاکبر داور 11سال در سوییس درس خوانده بود و دادگستری ایران را عوض کرد، یا مثلا عدلالملک دادگر.
این افراد تحصیلکردهای که سالها از ایران دور بودند و در کشورهای اروپایی تحصیل کردند، چطور سر از سلطنت رضاشاه درآورند؟
احمدشاه به این دلیل که حاصل ازدواج فامیلی دخترعمو و پسرعمو بود، یک پادشاه همیشه بیمار بود که زود هم از دنیا رفت. بنابراین رضاشاه پادشاهی بود که وقتی آمد، مردم امیدوار بودند از دست قاجاریه راحت شدهاند؛ چراکه آنها نهتنها بیعرضه بودند، بلکه به ناموس مردم هم نظر داشتند؛ یعنی شاهزادههای قاجار پسران زیبا را هم میخواستند مثل مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه. بنابراین این افراد تحصیلکرده که آن موقع به کشورشان برگشته بودند، چندان از دربار قاجار دل خوشی نداشتند و در واقع چیزی که رضاخان را جلو برد، همراهی همین طبقه منورالفکر با او بود.
چه اتفاقی میافتد که رضاخان به خاطر محبوبیتش به سلطنت میرسد و بعد کمکم خودش را از چشم همان مردم میاندازد. از چه دورانی وارد این تعارض با جامعه شد؟
از دوران دیکتاتوری. یک مسألهای که در ایران خیلی زیاد وجود دارد، مسأله چاپلوسی است. ما خیلی چاپلوس هستیم. ما در مقابل هرکسی که به قدرت میرسد، چاپلوسی میکنیم، حتی تا حد خاکساری یعنی به خاکافتادن. بنابراین آنچه از رضاشاه میتوان ایراد گرفت، دیکتاتوریاش بود. دیکتاتوری توأم با جمعآوری مال و ثروت.
درعین حال کجخلقیها، قلدری و کتکهایی که میزد، همه به ضررش تمام شد؛ مثلا خیلی بد است که شاه، وزیرش را با مشت و لگد کتک بزند و رضاشاه این کار را کرده بود. اما همان موضوع چاپلوسی اطرافیان باعث شد متوجه اشتباهاتش نشود و هرکاری که میکرد، فقط یک جمله دروغ از آنها میشنید: «خاطر مبارک آسوده باشد.»
از طرف دیگر آن زمان، دنیا عوض شده بود یعنی امپراتوری بزرگ روسیه، عثمانی، آلمان و اتریش از بین رفته بودند. کشورهای جدیدی به وجود آمده بودند مثل لهستان، چکسلواکی، یوگسلاوی و فنلاند که دنیا را تغییر داده بود. این بود که مردم ایران هم عوض شده بودند و حکومت مشروطه میخواستند. یکی از اشتباهات بزرگی که رضاشاه کرد این بود که مشروطه را از بین برد.
بهعنوان یک تاریخشناس معاصر، بهطور کلی از شخصیت رضاشاه چه تعریفی دارید و دوران حکومت پهلوی اول را چه دورهای از تاریخ میدانید؟
رضاخان چند دوره را در حکومتش گذراند. در دوره اول، بین مردم محبوب بود اما کمکم و تقریبا از سال 1306 ارتباطش با مردم را قطع کرد و دیکتاتوری مطلقه بر کشور سایه انداخت. رضاشاه کارهای خوب هم انجام داد. یک کاری که برای مملکت کرد، نظم و ترتیب و لباس کت و شلوار که به نظر من زیبنده ایرانی بود و ایرادی نداشت، جزو کارهای خوب او بود.
اما او برای تصمیماتش متوسل به خشونت میشد مثل همان وقتی که چادر را از سر زنان میکشیدند و کتک میزدند. بعد جالب است که یک عده هنوز وقتی دور هم مینشینند، میگویند وای در دوران رضاشاه ایران چه عظمتی داشت. کدام عظمت؟ راهآهن که باید کشیده میشد چون در کشورهای دیگر مثل عراق، ترکیه، هندوستان خطوط ریلی راهآهن ساخته شده بود.
یعنی ساخت راهآهن در دوران رضاشاه کار شاخصی نبود؟
چرا، کار بزرگی بود ولی مسأله این بود که رضاشاه با کسی مشورت نکرد که بگویند خطوط راهآهن را چطوری بکشیم. البته چند نفر طرح داده بودند اما در نهایت این راهآهن متأسفانه راهآهن نظامی شد. مصدق در کتاب خودش نوشته که راهآهن باید چه کار کند؟ راهآهن باید پول برای مملکت و مردم بیاورد، راهآهنی که برای سرباز جابهجاکردن باشد، فایدهای ندارد.
در نهایت برسیم به سقوط رضاشاه. افول دیکتاتوری پهلوی اول از کجا شروع شد؟
چون رضاشاه یکنفر بود همه یا به او دروغ هم میگفتند یا میگفتند بله قربان. به همین دلیل اشتباهات او روز به روز بیشتر میشد. مثلا سیاست یکسانسازی پوشش مردان که منجر به واقعه مسجد گوهرشاد شد یا ماجرای کشف حجاب همگی از اشتباهات بزرگ دیکتاتوری پهلوی اول بود که باعث شکاف بین جامعه و حکومت شدند.
وقتی نزدیک سقوط حکومت رسید، هرچه انگلیس و روس تهدید میکردند، افراد چاپلوس اطراف رضاشاه یا به او خبر نمیدادند یا وقتی خودش در جریان قرار میگرفت، میگفتند تهدید مهمی نیست، قربان خاطر مبارک آسوده باشد. «خاطر مبارک آسوده باشد» جملهای بود که هم رضاشاه و هم محمدرضاشاه پسرش را به نابودی کشاند.
***
مطلبی که خواندید، شمهای از تلاش تحریریه روزنامه شهروند است که در قالب ویژهنامه «صد چهره سده» منتشر شد و نوروز 1400 خورشیدی روی پیشخوان کیوسکهای مطبوعاتی قرار گرفت. ویژهنامهای که معرفی 100 چهره موثر یکصد سال اخیر تاریخ ایران زمین را که لزوما نه همهشان محبوب بودند و نه قهرمان -اما مهم و تأثیرگذار- در دستور کار خود قرار داده است. در تهیه این ویژهنامه وجه «شهرت» و شناختهشدگی بهعنوان یکی از معیارهای انتخاب «چهره»ها مورد توجه قرار داشت و با توجه به محدودیتی که عدد «100» برایمان رقم زد، بسیار محتمل است که چهره یا چهرههایی از قلم افتاده باشند. البته دلیل این «نبود»، قطعا اهمال و نسیان گردآورندگان ویژهنامه نیست چه آنکه 100 نفر حاضر از میان صدها چهره گلچین و سعی شده است حتیالمقدور موثرترینها در هر حوزه از قلم نیفتند. به تناوب، مطالب ویژهنامه «صد چهره سده» در سایت «شهروندآنلاین» قابل مشاهده و همزمان در اینستاگرام و توییتر «شهروندآنلاین» نیز مطالب صوتی و تصویری جذاب و مرتبط با «چهره» موردنظر منتشر خواهد شد.
[علاقهمندانی که مایل به تهیه نسخه چاپی ویژهنامه «صد چهره سده» هستند میتوانند با ارسال عدد یک به شماره 5000262662 از شرایط خرید پستی آن مطلع شوند.]