اورژانس هم از اوباش زخم خورد!

گزارش«شهروند» از حمله خونبار به دو تکنسین اورژانس تهران

هنوز شوکه‌اند. کابوس تیزی لبه قمه‌ها و  مشت و لگدهایی که از چپ و راست حمله می‌کردند، رهایشان نمی‌کند. صدای نعره‌هایشان می‌پیچد در گوش‌شان. عربده می‌کشیدند و چاقوهای بزرگ و کوچک‌شان را در هوا می‌چرخاندند. لحن عربده‌ها و سرخی چشم‌ها و بی‌ثباتی اندام‌شان که روی پاها سنگینی می‌کردند خبر از عادی‌نبودن حال‌شان می‌داد. 12-10 جوان 20، 30ساله که برای بی‌خبری از عالم واقع، بی‌خبری و منگی را انتخاب کرده بودند. عقربه‌ها نفس‌نفس‌زنان روی 23:46 ایستاده بودند. زنگ تلفن پایگاه را از سکوت به هیاهوی هل داد. دو تکنسین جلوتر از عقربه‌های ساعت در شمردن ثانیه‌ها به آمبولانس رسیدند. مبدا پایگاه  437 زیتون بود و مقصد خیابان بنی‌طبا واقع در میدان خراسان.

لیلا مهداد- هنوز شوکه‌اند. کابوس تیزی لبه قمه‌ها و  مشت و لگدهایی که از چپ و راست حمله می‌کردند، رهایشان نمی‌کند. صدای نعره‌هایشان می‌پیچد در گوش‌شان. عربده می‌کشیدند و چاقوهای بزرگ و کوچک‌شان را در هوا می‌چرخاندند. لحن عربده‌ها و سرخی چشم‌ها و بی‌ثباتی اندام‌شان که روی پاها سنگینی می‌کردند خبر از عادی‌نبودن حال‌شان می‌داد. 12-10 جوان 20، 30ساله که برای بی‌خبری از عالم واقع، بی‌خبری و منگی را انتخاب کرده بودند.

عقربه‌ها نفس‌نفس‌زنان روی 23:46 ایستاده بودند. زنگ تلفن پایگاه را از سکوت به هیاهو هل داد. دو تکنسین جلوتر از عقربه‌های ساعت در شمردن ثانیه‌ها به آمبولانس رسیدند. مبدا پایگاه 437 زیتون بود و مقصد خیابان بنی‌طبا واقع در میدان خراسان.

قلب زنی 75ساله در یکی از خانه‌های نزدیک بنی‌طبا به شماره افتاده بود. قلبی که برای برگشت نبض زندگی، امیدش به تکنسین‌هایی بود که می‌خواستند خودشان را به او برسانند. ترمز آمبولانس نزدیک خانه کشیده شد و صدای آژیری که شهر را خبردار می‌کرد، رفت برای استراحت. تکنسین‌ها پله‌ها را دو تا یکی پشت‌سر گذاشتند برای رسیدن به بالین بیمار. از همان لحظه‌های ابتدایی رسیدگی به قلب از پا درآمده و عروق‌ِ گرفته، شروع شد. همه‌چیز خیلی خوب پیش رفت تا درنهایت گزارش مامویت مثبت باشد؛ رساندن وضعیت بیمار به شرایط استیبل.

 پاسخ به مذاق مردان پرسه‌زن نیمه‌شب کوچه و خیابان‌های شهر خوش نیامد. کام‌شان تلخ شد از سَرکشی تکنسین‌ها تا چاقوها حواله شوند به پهلوی فضل‌الله فیضی. «کاپشن اورژانس زخیم بود و خوشبختانه چاقو آسیب زیادی وارد نکرد.» صورت، پهلو و پاهای جواد فیاضی هم از مشت و لگدهای مردان خودمختار در امان نماند.

پلان اول؛ سوالات بی‌ربط از سر مستی

ماموریت رضایت‌بخش بود. نبض زندگی به قلب بیمار برگشته بود. زمان برگشت به پایگاه بود برای آماده‌باش عملیات احتمالی بعدی. اما سرنوشت جوری چیده شده بود تا خودشان هم چشم‌انتظار آمبولانس بمانند برای رسیدن به نزدیک‌ترین بیمارستان.

«اینجا چه کار می‌کنید؟» سوالی که با لحنی از قدرت‌نمایی پرسیده شد. سوال پاسخی به خود نمی‌بیند تا سوال بعدی پرسیده شود. «حالش چطوره؟ برایش چه کارهایی انجام دادید؟ بیمار در چه وضعیتی قرار دارد؟» سوالاتی بی‎‌ربط که 12-10مرد جوان کنجکاو با چشم‌های سرخ منتظر جواب بودند از تکنسین‌های اورژانس. «وضعیت و شرایط بیمار محرمانه است.» این تنها پاسخ تکنسین‌ها بود به مردانی که مدعی بودند باید از احوال محله باخبر باشند.

پاسخ به مذاق مردان پرسه‌زن نیمه‌شب کوچه و خیابان‌های شهر خوش نیامد. کام‌شان تلخ شد از سَرکشی تکنسین‌ها تا چاقوها حواله شوند به پهلوی فضل‌الله فیضی. «کاپشن اورژانس زخیم بود و خوشبختانه چاقو آسیب زیادی وارد نکرد.» صورت، پهلو و پاهای جواد فیاضی هم از مشت و لگدهای مردان خودمختار در امان نماند.

اراذل ناموفق از زخم عمیق زدن بر تن تکنسین‌ها صورت، گردن و دست و پایشان را نشانه رفتند. نشانه‌گیری همزمان با سوالاتی که هنوز مصر بودند در گرفتن پاسخ‌شان.

«به هر زحمتی بود خودمان را به آمبولانس رساندیم. درهای آمبولانس چفت شدند و شیشه‌ها حسابی بالا آمدند تا مشت‌ها و لگدها حواله در و شیشه‌های ماشین شوند. «آنجا درامان بودیم. با پلیس تماس گرفتیم و وضعیت را گزارش دادیم.» حالا نوبت اورژانس بود که از وضعیت دو تکنسین باخبر شود. «با اورژانس تماس گرفتیم و شرح وضعیت دادیم.»

پلان دوم؛ عربده و چاقوکشی

نعره‌هایشان سکوت کوچه را شکسته بود و کم‌کم اهالی را نزدیک محل حادثه دعوت می‌کرد. صدای همهمه و هیاهوی اهالی بلند شد، اما همچنان وحشت حکم می‌راند. مردان عربده‌کش به تنگ آمده بودند از استقامت دو مردی که زیر لگدهایشان مچاله شده بودند. «با پشت چاقو به سرم زدند و پشت گوشم را خراش دادند.» تنها راه نجات از مشت و لگدهای مردان عربده‌کش، آمبولانس بود و بس. «به هر زحمتی بود خودمان را به آمبولانس رساندیم. درهای آمبولانس چفت شدند و شیشه‌ها حسابی بالا آمدند تا مشت‌ها و لگدها حواله در و شیشه‌های ماشین شوند. «آنجا درامان بودیم. با پلیس تماس گرفتیم و وضعیت را گزارش دادیم.» حالا نوبت اورژانس بود که از وضعیت دو تکنسین باخبر شود. «با اورژانس تماس گرفتیم و شرح وضعیت دادیم.»

پلان سوم؛ پرونده‌ای برای پیگرد اراذل و بیمارستان امام حسین

این‌بار صدای آژیر پلیس بود که خواب را بر محله بنی‌طبا و میدان خراسان حرام می‌کرد. «با آمدن پلیس عربده‌کشان فرار را بر قرار ترجیح دادند.» پرونده‌ای در کلانتری محل پیگیر اراذل و اوباش آن شب است. آژیر بعدی از آمبولانسی به گوش می‌رسید که برای کمک به همکارانش آمده بود. «مقصد دوم تکنسین‌های پایگاه 437 زیتون بیمارستان امام حسین بود.» قادر به حرکت نبودیم. شدت ضربات به سر بالا بود. تاری دید و حالت تهوع در گزارش پزشکی‌شان قید شد. «با این شرایط از ناوگان خارج شدیم چون قادر به انجام ماموریت جدید نبودیم.»

پلان آخر؛ حال خوش 2 مرد کوچه بنی‌طبا

«فضل‌الله» و «جواد» یک شب میهمان بیمارستان امام حسین بودند برای التیام بخشیدن به زخم‌هایشان. تصمیم پایگاه هم چند روز مرخصی استعلاجی بود برای تکنسین‌هایش. زن و دو فرزند «فیضل‌الله فیضی» ساکن اردبیل‌اند و هنوز هم از حادثه‌ آن شب و زخم‌های تنش بی‌خبرند. «نخواستم دلواپس شوند، خبر ندادم.» فیضل‌الله 6سالی است در اورژانس لباس خدمت به تن کرده. همه سال‌هایی که چنین تجربه تلخی به این شکل و شمایل نداشته. اما «جواد فیاضی» تازه‌کار است و تازه‌داماد. تکنسینی که 6ماهی است سوار بر آمبولانس به ماموریت‌های مختلف اعزام می‌شود. «6ماهی است عروس به خانه‌اش آورده.»

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.