به جای «عامهپسند» بگوییم «اکثریتپسند»
گفتوگو با محمدهاشم اکبریانی، نویسنده و منتقد، درباره جریان انتشار کتاب از سوی افرادی که در شبکههای اجتماعی به شهرت رسیدهاند
به گزارش خبرنگار شهروندآنلاین؛ اخیرا کتابی منتشر شده با عنوان «منِ احمق» از سوی یکی از بلاگرهای خارج از ایران که فقط در ایام نمایشگاه، پنج چاپ آن به پایان رسید! هرچند نظرات درباره این پدیده همیشه منفی نبوده است و عدهای آن را به سود بازار کمدرآمد کتاب در ایران میدانند. اما آنچه اهمیت دارد نظرات اهالی ادبیات است که در این پرونده سراغشان رفتیم تا درباره این جریان بپرسیم. آیا چنین جریانی به سود بازار کتاب است؟ برای آنچه بهعنوان صنعت فرهنگ میشناسیم چه معایبی قابل تصور است؟ چه وجوهی در این بازار مغفول مانده است؟ رسانهها چه وظیفهای دارند؟ نویسندگان دیگر هم مقصرند؟ آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با محمدهاشم اکبریانی، نویسنده و منتقد، درباره این پدیده.
در این سالها با انتشار کتاب از طرف بعضی چهرههایی مواجه بودهایم که در شبکههای اجتماعی به شهرت رسیدهاند. عدهای ماجرا را به سود بازار کتاب میدانند و عدهای دیگر مضراتش را بیشتر از محسانش ارزیابی میکنند. نظر شما چیست؟
من در مجموع مخالف نیستم، چون فکر میکنم ما در جهانی زندگی میکنیم که باید واقعیتهایش را ببینیم و اقتضائاتش را هم بپذیریم. اینکه شبکههای اجتماعی بهشکل گستردهای فعال هستند و عدهای توانستهاند از طریق این شبکهها خودشان را مطرحکنند یا مطالبی بنویسند که به هر حال در میان طیفی از مردم خواننده داشته باشد، اشکالی ندارد. ما هم نمیتوانیم از تمام مردم و گروههای اجتماعی انتظار داشته باشیم که مثلا یکنوع ادبیات خاص را بخوانند. ضمن اینکه شاید این نوع ادبیات نزدیک باشد به نوعی از ادبیات که عدهای به آن میگویند ادبیات عامهپسند؛ هرچند به نظر من باید به آن گفت اکثریتپسند. چون آثاری که درباره آن صحبت میکنیم پهلو به همین نوع ادبیات میزند. من با وجود آن نوع ادبیات هم موافقم. چون دلیلی ندارد ما تقسیمبندی را براساس شاخصههایی در نظر بگیریم که فقط نظر خودمان را تامین کند! درباره ارتباط این نوع کتابها با چرخه نشر هم، من اتفاقا با یکی از ناشران درباره یکی از همین کتابهایی که از طرف پسر جوانی، سه چهار سال پیش منتشر شده و خیلی خواننده پیدا کرده بود، صحبت کردهام. چون همان سال دیدم مردم کنار غرفه ناشر، صفی طولانی بستهاند. با ناشر که صحبت میکردم، نظرش خیلی موافق بود، چون میگفت من با فروش و سودی که از همین کتابها عایدم میشود میتوانم بروم سراغ چاپ کتابهای دیگر؛ آن هم کتابهایی که چند سال باید بابت آن سرمایهام بخوابد تا بتوانم آنها را بفروشم. بنابراین در گردش سرمایه نشر، به نظر من تاثیر مثبت دارد. به همین دلیل این جریان، جریانی نیست که بخواهم با آن مخالفت کنم.
بین کلامتان اما از «ادبیات اکثریتپسند» به جای «ادبیات عامهپسند» استفاده کردید. چرا؟
در این مورد خاص، نقد من به جریان روشنفکری است. جریان روشنفکری ما در بسیاری موارد، اکثریت را برای آزادیهای سیاسی، آزادیهای اجتماعی و غیره، مبنا قرار میدهد. در واقع در بسیاری موارد اکثریت برایش حاوی نوعی ارزش و اعتبار است. مثلا خیاط، بقال یا خانهداری که آشنا با ادبیات و کتاب نیست، وقتی دنبالهرو جریانشان میشود و به شخصی خاص رأی میدهد، اکثریت را تحسین میکنند. در واقع آرای اینها از نظر بخشی از روشنفکران ما آرایی است که مبنای دموکراسی تعریف میشود. ولی همین اکثریت، یعنی زن خانهدار، کارگر، کشاورز و حتی پزشک و مهندس و غیره، وقتی با توجه به همه تبلیغاتی که برای یک کتاب شده، میروند و به یک نوع ادبیات گرایش پیدا میکنند، این نوع ادبیات از نظر روشنفکران ما میشود ادبیات عامهپسند! خب چرا اسم این را نگذاریم ادبیات اکثریتپسند؟ چون اکثر جامعه ما دارند این نوع ادبیات را میپسندند.
متوجهام. به نوعی تناقض در این نوع تفکر اشاره دارید.
بله، چون اگر مثلا درباره رأیدادن، همین اکثریت را حامل نوعی ارزش مثبت میدانند، چرا وقتی پای صحبت از خرید فلان کتاب به میان میآید، همین اکثریت را فاقد ارزش میدانند؟! بعد هم میگویند اکثریت نمیفهمند یا حتما باید بروند سراغ یک نوع ادبیات خاص! درحالیکه من فکر میکنم درست این است که بگوییم ادبیات روشنفکران ما، ادبیات اقلیتپسند است، چون تعداد خاصی این نوع ادبیات را میپسندند. در مقابل، ادبیات عامهپسند ما، ادبیات اکثریتپسند است. یعنی اگر بخواهیم نوعی تقسیمبندی در نظر بگیریم باید بگوییم ادبیات اکثریتپسند و ادبیات اقلیتپسند. اما خب متاسفانه چون جامعه روشنفکری ما این نوع نگاه را برنمیتابد و سعی میکند از جایگاهی که خودش را در آن مستقر میداند، پایین نیاید، در حوزه ادبیات هم دست به چنین تقسیمبندیهایی میزند تا ارزش و جایگاه خودش را بالا نگه دارد. هرچند به نظر من این نوع نگاهها خلاف واقعیتهای موجود است و همین امر باعث میشود که با جامعه ارتباط تنگانگی هم نداشته باشند. چون خودشان را نخبه میدانند و ادبیاتشان را هم نخبهگرا میخوانند! آن هم ادبیاتی که نمیتواند با جامعه ارتباط بگیرد. برای همین هم هست که بین مخاطب و این نوع ادبیات، در دهههای گذشته، فاصله بسیاری افتاده است.