ایثار و فداکاری را دوبار معنی کرد؛ یکبار پاییز ۱۳۶۷ و یکبار تابستان ۱۴۰۲. یکبار تنش تیربار ترکش و بمب شیمیایی شد تا دشمن فکر دستدرازی به میهنش را هم در سر نپروراند و بار دیگر اعضای بدنش را هدیه داد تا زندگیبخش بیماران نیازمند باشد. جانباز ۵۴ ساله جنگ تحمیلی معنی ایثار را دوبار مشق کرد. در نوجوانی سینه سپر کرد و روبهروی دشمن ایستاد. در میانسالی جان داد تا نجاتبخش باشد.
مریم رضاخواه؛ نامش براتعلی پروانه بود. جانباز سرافراز دوران دفاعمقدس. ۱۶ سال بیشتر نداشت که راهی جبهه شد. او تنها نوجوانی نبود که با سنوسال کم از پشت میز مدرسه خود را به قافله رزمندگان اسلام رساند. بار نخست با حضورش در میدان جنگ موافقت نمیشود. اصرارهایش هم بیفایده بود.
«سن پدرم کم بود. زمانی که به مرز ایران و عراق میرسد او را بهدلیل سنوسال غیرقانونیاش به خاک ایران برمیگردانند.»
اینها را راحله پروانه میگوید؛ دختر بزرگتر آقای پروانه. دختری که داغدار پدر ایثارگر و فداکارش است. غم بزرگی در میان حنجرهاش جا خوش کرده اما هر بار به یاد تصمیم نجاتبخش پدرش میافتاد، خودش را تسلی میدهد.
سماجتهای پروانه ۱۶ ساله
«پدرم بار دیگر راهی جبهه میشود. کوتاه نمیآید. اینبار نامش را تغییر میدهد و سنش را ۱۸ سال اعلام میکند. از ۱۸ آبان ماه سال ۶۶ وارد جبهه شد. ۱۳ ماه در جبهه بود. در ۱۸ آذرماه سال ۶۷ در عملیات کربلای ۵ مجروح میشود. از ناحیه پا، ترکش و تیر میخورد و شیمیایی میشود. به بیمارستانی در تهران منتقل میشود. پای راستش عمل میشود. تیر و ترکشها خارج میشوند، اما بهدلیل بمب شیمیایی دچار مشکل اعصاب میشود. همه این سالها درگیر شیمیایی بود. امواجی که روی مغزش اثر گذاشتند.»
آقای پروانه پس از پایان جنگ از استان گلستان به شاهرود مهاجرت میکند و تشکیل خانواده میدهد. در تمام این سالها گچکاری میکرد تا از پس هزینه خانوادهاش که پنج نفر شده بودند، بربیاید.
واپسین ثانیههای زندگی
راحله وقتی از واپسین ساعات زندگی پدر میگوید، اشکش روی گونههایش روانه میشود. بغض دارد، اما محکم صحبت میکند.«ما در مهدیشهر زندگی میکنیم؛ ۱۵ کیلومتری سمنان. ظهر بود پدر و مادرم و بچهخواهرم، آیسان، برای عیادت خالهام با موتور به سمت سمنان رفتند. در میان راه، درست زیر دوربین پلیس راه لاستیک موتورشان میترکد. پدرم برای اینکه از آیسان حفاظت کند فرمان موتور را رها میکند و آیسان را در آغوش میگیرد. پدرم به زمین میافتد و سرش به سنگ برخورد میکند.»
یادآوری صحنههای مرگ پدرش در دوربینهای مداربسته پلیس راهور برایش تلخ و وحشتناک است. سکوت میکند از ثانیههای پر از رنجی میگوید که مادر و خواهرزاده ۶ سالهاش در آن لحظات تجربه کردند. «اورژانس میرسد و پدرم را به بیمارستان کوثر سمنان انتقال میدهد. یک روز در بیمارستان بستری بود. پدرم در اثر پارگی عروق دچار خونریزی مغزی و افت هوشیاری شده بود. با وجود انجام عمل جراحی و تمام اقدامهای صورت گرفته توسط تیم معالج، دچار مرگ مغزی شد. سطح هوشیاری پایینترین حد ممکن بود و باید برای زنده ماندن از دستگاه تنفس مصنوعی و داروهای حمایتی استفاده میکرد.»
با اعلام مرگ مغزی آقای پروانه، کادر درمان از خانواده مرد جانباز خواستند تا اعضای بدنش اهدا شود. آزمایشهای تکمیلی هم نشاندهنده این بود که این مرد دچار مرگ مغزی شده و بازگشت او به زندگی غیرممکن است.
روزنه امید
براتعلی پروانه به بیمارستان سینا در تهران منتقل میشود تا تحت آزمایشهای تخصصیتر قرار گیرد. «هنوز امید داشتیم تا پدرم زنده بماند. امید داشتیم آزمایشهای تخصصیتر، مرگ مغزی را رد کند و امید زندگی دهد اما نشد.»
انجام معاینات و تستها آغاز شد. اعضای تیم خوب میدانستند که تا لحظه تحقیق و بررسی، نباید از یافتن کوچکترین علایم حیاتی ناامید شد، انگار هیچکس نمیخواست بپذیرد که نظر تمام بررسیها با نظر تیم درمان همسو بوده. دو دختر و یک پسر مرد ایثارگر منتظر خبر خوشی بودند، اما همان جملهای را شنیدند که در سمنان شنیده بودند. «پدر، مرگ مغزی شده است و دیگر بازگشتی نیست.»
جلسه سرنوشتساز
از این لحظه به بعد هر ساعتی که میگذشت، به اندازه همان یک دقیقه کوتاه به اندازه یک عمر زندگی ارزشمند بود. طبق قانون در سراسر دنیا بعد از تشخیص و تعیین مرگ مغزی، این موضوع باید هرچه سریعتر به خانواده درجه یک اطلاع داده شود تا درصورت وجود شرایط، طبق قانون و براساس وظیفه علمی، حرفهای و اخلاقی، پیشنهاد سخت اما زندگیبخش اهدای عضو قبل از ایست قلبی به خانواده اطلاع داده شود.
طبق هماهنگیهای انجام شده نمایندگان واحد اهدای عضو و تیم تشخیص، جلسه مهم و سرنوشتسازی با خانواده بزرگ ایثارگر، پروانه، برگزار کردند.
تصمیم آخر
جدال عقل و احساس در انکار یا پذیرش مرگ مغزی بهعنوان پایان زندگی در میان دلبستگیها و رضایت به اهدای قلب، کلیهها، کبد و عروق تنها راه برای ادامه زندگی در جسمهای کمجان بیماران نیازمند به عضو پیوندی است. در نهایت خانواده پروانه، رضایت به اهدای ارگانهای بدن پدر دادند.
«ما راضی به اهدای عضو نبودیم، اما وقتی مادرم از خواسته و تصمیم بزرگ پدرم گفت، تسلیم شدیم. پدرم پیش از مرگ میخواست کارت اهدای عضو بگیرد اما بهدلیل مشغله کاری که داشت و سفری که به کربلا رفته بود، نتوانست آخرین تصمیمش را اجرایی کند. ما واسطهای شدیم تا پدرم به آخرین آرزویش که درس ایثار و فداکاری بود، برسد.»
اهدای عضو به ۵ بیمار نیازمند
کلیهها، کبد و قرنیههای چشم آقای پروانه پس از مرگ مغزی به تعدادی از بیماران نیازمند عضو اهداء شد. پس از اهدای عضو، پیکر بیجان این مرد بزرگ به گنبدکاووس، شهر پدریاش، منتقل شد و در امامزاده یحیی بنزید(ع) گنبدکاووس خاکسپاری شد.
هر فرد مرگ مغزی میتواند با اهدای ارگانهای حیاتی خود جان یک تا هشت نفر را از مرگ حتمی نجات داده و با اهدای بافت و نسوج خود یک تا ۵۳ نفر را از معلولیت رهایی بخشد.
۲۵ هزار نفر در لیست پیوند عضو در کشور
سالانه ۳هزار نفر در کشور با مرگ مغزی فوت میکنند که قابلیت اهدای عضو دارند. این را نایبرئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان گفته است. او از آمار فوت با مرگ مغزی در ایران پرده برداشته و میگوید: «سالانه ۵هزار تا ۸هزار نفر مرگ مغزی میشوند اما تنها حدود ۳هزار نفر قابلیت اهدای عضو دارند که فقط هزار نفر به اهدا میرسند. اعضای بدن ۲هزار نفر به خاک سپرده میشود که مهمترین علت عدماهدای عضو، عدمرضایت خانوادههاست. درواقع حدود ۷هزار عضو قابل پیوند از این افراد خاکسپاری میشود. یعنی سالی ۳هزار انسان نیازمند پیوند، در شرایطی جان خود را از دست میدهند که ۷هزار عضو سالم به خاک سپرده میشوند که اگر تنها نیمی از این اعضا به آنها رسیده بود همگی در آغوش خانواده بودند.»
هماکنون حدود ۲۵ هزار نفر در لیست انتظار پیوند عضو هستند که از این تعداد هر دو تا سه ساعت یک نفر یعنی روزی ۷ تا ۱۰ نفر و سالی ۳هزار نفر بهدلیل نرسیدن عضو پیوندی از دنیا میروند و این در حالی است که تنها راه نجات آنها، اعضای افراد مرگ مغزی است.
ایران در رتبه اول پیوند کبد در جهان
در سال ۱۳۷۹ که قانون مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید، شاخص اهدای عضو کشور (تعداد اهدای عضو به ازای هر یکمیلیون نفر در یک سال) ۰.۲ بود و این شاخص در سال ۱۳۹۸ و پیش از شیوع کرونا به ۱۴.۳ رسید، یعنی ۷۰ برابر رشد یافت و ایران را در زمره کشورهای پیشرو در اهدای عضو قرار داد؛ بهنحوی که اکنون اهدای عضو در ایران در میان تمام کشورهای آسیایی، رتبه اول را دارد و با فاصله بسیار زیاد، رتبه دوم مربوط به فلسطین اشغالی است. درحالیکه مرکزی در آمریکا سالانه حدود ۴۸۰ پیوند کبد انجام میدهد.