راسته عاشقی

«شهروند» از بازار سیاهه‌فروشان گزارش می‌دهد

«این کتیبه دیوارکوب چند؟»، «طبل‌ و سربند بچگانه دارید؟»، «شال و تیشرت مشکی می‌خواستم مزین به نام اباعبدالله حسین(ع)»، «برای بچه 4ساله زنجیر دارید؟» در میانه زمزمه داروفروش‌های ناصرخسرو، رایحه عطرفروشان و ویترین‌های مزین‌شده به انواع کت‌وشلوارها، بیرق‌ها میدان‌دار بازار شده‌اند. به وقت محرم راسته ناصرخسرو پُر می‌شود از زنان و مردان سیاه‌پوشی که پی سیاهه‌فروشان آمده‌اند برای مزین‌کردن هیأت‌های عزاداری‌شان به اسامی ائمه معصومین. دست‌ها به آرامی و احترام به پرچم‌ها کشیده می‌شوند. چشم‌ها وظیفه پاییدن بیرق‌های مشکی را دارند تا درخور سلیقه‌شان یکی را انتخاب کنند. طبل‌ها در سایزهای مختلف در سایه لمیده‌اند. زنجیرها و سِنج‌ها هم هستند برای خودنمایی به مشتری‌ها. سقاها تَن مانکن‌ها شده‌اند با زره و کلاه‌خود. سربندهای یاحسین(ع) و… کنار شال‌های عزاداری و مچ‌بندها با سلیقه کنار هم چیده شده‌اند، برای بسته‌شدن بر پیشانی‌هایی که در عزای امام حسین(ع) و اهل بیتش مشکی به تن می‌کنند و عزادارند. چفیه‌های مشکی هم هستند برای پوشاندن دوش عزاداران. علامت‌ کتل، نگهدارنده علم، هیکلی چرم و… خلاصه هر آنچه برای محرم نیاز است اینجا به چشم می‌خورد.

لیلا مهداد- «لبیک یا حسین(ع)»، «یا زینب کبری(س)»، «یا قمر بنی‌هاشم»؛ اسامی متبرکی که خوش نشسته‌اند روی پارچه‌های مشکی. بیرق‌هایی مزین‌شده و آویخته بیرون از مغازه‌ها این روزها حال‌وهوای ناصرخسرو را دگرگون کرده‌اند. طبل‌ها و زنجیرها، علم‌ها و سقاهای سبز و سفید و… ناصرخسرو را محاصره کرده‌اند. اینجا بازار سیاهه‌فروشان است؛ کمی آن‌طرف‌تر از باغ‌ همایون، جاخوش کرده در خیابان ناصرخسرو. مغازه‌هایی محاصره‌شده در میانه عطرفروشان؛ مردانی که به رسم دیرینه این راسته هنوز کرکره‌ مغازه‌شان را با نام علی(ع) بالا می‌زنند. گردوغبار از پرچم‌ها و بیرق‌ها می‌زدایند. پشت چرخ گز کرده در گوشه مغازه می‌نشینند تا هنرشان را روی پارچه‌ها ثبت کنند. به عهده و پیمان گذشته وفادار مانده‌اند تا تغییر کاربری، دامن کاسبی‌‌ای که از بزرگان گذشته‌شان به آنها رسیده به یغما نبرد. پشت دَخل همین مغازه‌ها مو سپید کرده‌اند، دوستان قدیمی‌شان را تا خانه ابدی همراهی کرده‌اند، نذر کرده‌اند و پرچمی را به نام معصومی مزین. گاهی اوقات هم با دل پُر از زمانه، کرکره مغازه را بالا داده و پشت چرخ‌شان نشسته‌اند تا بیرقی جدید متولد کنند و با هر کوکی که به پارچه افتاده، به نیت ائمه اشک ریخته‌اند و دل سبک کرده‌اند.

به وقت ربیع‌الااول، ربیع‌الثانی، جمادی‌الاول، جمادی‌الثانی و… مغازه‌اش پُر می‌شود از رکعت‌شمار، جانماز و سجاده‌هایی مزین‌شده به طرح‌ها و نقش‌های مختلف. تقویم که نزدیک محرم می‌شود، رکعت‌شمار، جانماز و سجاده‌ها پا پس می‌کشند از ویترین مغازه تا همه‌جا را بیرق‌ها پُر کنند.

از طبل و زنجیر تا مچ‌بند و سربند

«این کتیبه دیوارکوب چند؟»، «طبل‌ و سربند بچگانه دارید؟»، «شال و تیشرت مشکی می‌خواستم مزین به نام اباعبدالله حسین (ع)»، «برای بچه 4ساله زنجیر دارید؟» در میانه زمزمه داروفروش‌های ناصرخسرو، رایحه عطرفروشان و ویترین‌های مزین‌شده به انواع کت‌وشلوارها، بیرق‌ها میدان‌دار بازار شده‌اند. به وقت محرم راسته ناصرخسرو پُر می‌شود از زنان و مردان سیاه‌پوشی که پی سیاهه‌فروشان آمده‌اند برای مزین‌کردن هیأت‌های عزاداری‌شان به اسامی ائمه معصومین. دست‌ها به آرامی و احترام به پرچم‌ها کشیده می‌شوند. چشم‌ها وظیفه پاییدن بیرق‌های مشکی را دارند تا درخور سلیقه‌شان یکی را انتخاب کنند. طبل‌ها در سایزهای مختلف در سایه لمیده‌اند. زنجیرها و سِنج‌ها هم هستند برای خودنمایی به مشتری‌ها. سقاها تَن مانکن‌ها شده‌اند با زره و کلاه‌خود. سربندهای یاحسین(ع) و… کنار شال‌های عزاداری و مچ‌بندها با سلیقه کنار هم چیده شده‌اند، برای بسته‌شدن بر پیشانی‌هایی که در عزای امام حسین(ع) و اهل بیتش مشکی به تن می‌کنند و عزادارند. چفیه‌های مشکی هم هستند برای پوشاندن دوش عزاداران. علامت‌ کتل، نگهدارنده علم، هیکلی چرم و… خلاصه هر آنچه برای محرم نیاز است اینجا به چشم می‌خورد.

از کودکی در همین کار ماندگارم

از 50سال پیش که سرنوشت مسیرش را به این راسته انداخت تا امروز، به همان عهدی که بسته وفادار مانده. حاج«جلال» به وقت جوانی مرد بلندقامتی بوده با چشمانی خاکستری. مردی با موهای یکدست سفید که روزهای زندگی‌ را در مغازه‌اش به تقویم عمرش اضافه کرده. به وقت ربیع‌الااول، ربیع‌الثانی، جمادی‌الاول، جمادی‌الثانی و… مغازه‌اش پُر می‌شود از رکعت‌شمار، جانماز و سجاده‌هایی مزین‌شده به طرح‌ها و نقش‌های مختلف. تقویم که نزدیک محرم می‌شود، رکعت‌شمار، جانماز و سجاده‌ها پا پس می‌کشند از ویترین مغازه تا همه‌جا را بیرق‌ها پُر کنند: «یک‌هفته مانده به محرم بازار سیاهه‌فروشی گرم می‌شود.» بیرق‌های مشکی از در و دیوار مغازه حاج«جلال» آویزانند، در انتظار مشتری تا به دیوار هیأتی آویزان شوند یا دیوار و دری از خانه‌ای در شهر را از آن خود کنند: «برخی از این پرچم‌ها را می‌خریم و برخی را هم خودمان می‌دوزیم.» پرچم‌های مشکی محرم که با نخ‌های سبز و سرخ و گاها طلایی گلدوزی شده‌اند، هنر دست خیاط حاج«جلال»اند: «چاپی‌ها را از کارخانه‌ها می‌خریم.» راه‌ورسم کاسبی در میانه بازار تهران را از عمویش آموخت: «کنارش ایستادم و شاگردی کردم تا فوت‌وفن کار را آموختم. شغل‌مان گلدوزی است، از همان زمان که با عشق، پادویی مغازه عمویم را کردم تا به امروز در این همین کار ماندگارم.»

قبلا طرح‌ها تنوع امروز را نداشتند. بیشتر اسامی ائمه بود؛ یا حسین(ع)، یا قمربنی‌هاشم و… دوتا گل هم این‌ور و آن‌ورش می‌انداختیم. چاپی‌ها حالا طرح‌های متنوع و زیادی دارند.
از قدیم این راسته پرچم‌دوزی بوده اما اینهایی پرچم‌‌فروش‌اند

به وقت گذشته، پرچم‌های هیأت‌ها گلدوزی می‌شدند به دست هنرمندان؛ روزگاری که هنوز چاپی‌ها میدان‌دار بازار سیاهه‌ها نبودند: «قبلا پرچم‌های چاپی نبود، همه پرچم‌ها دوختی و گلدوزی بود.» در روزگار رونق بازار سیاهه‌فروشان، طرح‌ها محدود بودند به اسامی معصومین و گل‌وبته‌هایی که هرازگاهی کنار بیرق‌ها جاخوش می‌کردند تا چشم‌نوازتر و مشتری‌پسندتر شوند: «قبلا طرح‌ها تنوع امروز را نداشتند. بیشتر اسامی ائمه بود؛ یا حسین(ع)، یا قمربنی‌هاشم و… دوتا گل هم این‌ور و آن ورش می‌انداختیم. چاپی‌ها حالا طرح‌های متنوع و زیادی دارند.»

حاج«جلال» سیاهه‌فروشی را باب میل جوانان نمی‌داند: «این کار نه جوان‌پسند است، نه درآمد آنچنانی دارد تا طی سال‌ها تنها شغل و منبع درآمدتان باشد. به قول جوانان درآمدی ندارد که بخواهند بیزینس کنند.» انگشتان باریکش را لای موهای سپیدش می‌بَرد: «ما در این شغل ماندیم تا عمرمان تمام شود. آخرین نسل این کاریم، چون چاپ، بازار را گرفته است.» راسته سیاهه‌فروشان ناصرخسرو تنها چهار مغازه از قدیم را به خود می‌بیند: «چهار نفرمان شغل‌مان گلدوزی بوده و سالی به 12ماه در این راسته هستیم، بقیه لباس‌فروش‌اند و برای دهه محرم مغازه‌ها را اجاره می‌دهند به این ابن‌وقت‌ها. به هرکدام بگویی نام هیأت را زیر پرچم بدوز بلد نیست.» حاج«جلال» و قدیمی‌های دیگر به رسم گذشته سر کاروکاسبی به ارث مانده‌شان ایستاده‌اند: «راسته ناصرخسرو از قدیم پرچم‌دوزی بوده، اما اینهایی که الان می‌بینید، پرچم‌‌فروش هستند. ما طی سال می‌دوزیم و ذخیره می‌کنیم برای محرم. نیمه شعبان و ایام فاطمیه را هم داریم، برای این مراسم‌ هم پرچم تهیه می‌کنیم، اما به گستردگی محرم نیست.»

دوره‌ای چین هوس کرد تا بازار محرم را مصادره کند، برهه‌ای که پرچم‌ها و طبل‌های ساخت چین سر از بازار سیاهه‌فروشان ایران درآورد: «مدتی از چین پرچم چاپی آوردند، اما استقبال نشد، برای همین دیگر وارد نکردند. کارخانه‌های خودمان پرچم‌های قشنگی می‌زنند.» شهروندان همیشه مشتری بازار سیاهه‌فروشان بودند. متولیان هیأت‌ها هم که همیشه گذرشان به این راسته می‌افتد، هرچند اغلب قبل از محرم سفارش‌هایشان را می‌دهند: «از ارگان‌ها و ادارات دولتی هم سفارش داریم.»

از ارگان‌ها و ادارات دولتی هم سفارش داریم

شمع‌های شام غریبان که خاموش می‌شوند، راسته ناصرخسرو خالی می‌شود از سیاهه‌فروشانی که 10روزی مستاجر یکی از این مغازه‌ها بودند: «بعد از عاشورا یکی از اینها نیست. برای 10 روز از 60 تا 100میلیون مغازه اجاره می‌کنند، این‌طوری دست زیاد می‌شود و بازار ما هم خراب. اینها شغل اصلی‌شان پرچم‌ نیست، همه اجناس محرم را می‌آورند و برای جورشدن جنس‌شان پرچم هم دارند. سود پرچم پایین است، برای همین سود را در زنجیر و طبل می‌کنند و پرچم‌ها را زیر قیمت می‌دهند که باعث شده بازار ما پرچم‌دوزها خراب شود.»

دوره‌ای چین هوس کرد تا بازار محرم را مصادره کند، برهه‌ای که پرچم‌ها و طبل‌های ساخت چین سر از بازار سیاهه‌فروشان ایران درآورد: «مدتی از چین پرچم چاپی آوردند، اما استقبال نشد، برای همین دیگر وارد نکردند. کارخانه‌های خودمان پرچم‌های قشنگی می‌زنند.» شهروندان همیشه مشتری بازار سیاهه‌فروشان بودند. متولیان هیأت‌ها هم که همیشه گذرشان به این راسته می‌افتد، هرچند اغلب قبل از محرم سفارش‌هایشان را می‌دهند: «از ارگان‌ها و ادارات دولتی هم سفارش داریم.»

این کار عشق است و نسل به نسل می‌آید جلو

50سال پرچم‌دوزی و طرح انداختن بر بیرق‌های سیاه برای حاج«جلال» خاطره شده: «50ساله نمی‌شه خلاصه‌اش کرد در یک خاطره.» هرچند حاجی اولین پرچمی را که گلدوزی کرده، هنوز به خاطر دارد: «اولین پرچمم مزین به نام فاطمه زهرا(س) بود. پیش اوستاکاری بردم، خدا رحمتش کند پایین این راسته مغازه داشت. همین که پرچم را دید پرسید که چرا از کار کوچک شروع نکردی؟ جواب دادم که می‌خواستم ببینم می‌توانم یا نه.»

جوان‌تر که بوده، بیشتر اهل ریسک‌ و تجربه‌کردن بوده: «کلیشه خطی‌اش را داشتیم، نام مادر سادات هم که بود، برای همین تصمیم گرفتم گلدوزی کنم. این کار عشق است و نسل‌به‌نسل می‌آید جلو. قبل از ما بوده، بعد از ما هم خواهد بود. به برکت خود همین محرم هر سال هم پرشورتر از سال قبل برگزار می‌شود. پرچم محرم بالاست.» حاج «مرتضی» 25سالی است کَمر پُشت چرخ خیاطی کَج کرده است: «خطاطی بلد بودم و عشق اباعبدالله هم مثل همه ایرانیان به دلم بود. اول یک چرخ خریدم و در خانه شروع کردم به پرچم‌دوزی.» مدتی پرچم‌ها را گوشه خانه‌اش می‌دوخت. با حوصله شب‌ها خطاطی می‌کرد و بعد سر حوصله طرح را روی پارچه پیاده می‌کرد تا نوبت به گلدوزی با نخ‌های رنگی روی پارچه مشکی برسد: «خدا بخواهد و عمری باشد 4-5سال دیگر هم همین راه را می‌روم تا بازنشسته شوم.»

خطاطی بلد بودم و عشق اباعبدالله هم مثل همه ایرانیان به دلم بود. اول یک چرخ خریدم و در خانه شروع کردم به پرچم‌دوزی.
این بساط را برای حال‌وهوای دلم پهن می‌کنم

از دهه‌ هشتادی‌هاست؛ شاید اوایل دهه 80. تی‌شرت سادهِ بلند مشکی تن کرده و زیر سایه پرچم‌ها و خیمه‌هایی که از درخت آویزان‌اند نشسته: «پدرم از قدیمی‌های این راسته است و کارش پرچم‌دوزی بوده. این عشق به ما هم به ارث رسیده.» روبه‌روی مغازه عطرفروشی بساط محرمش را پهن کرده: «10-12سالی است عطرفروشم، اما 4-5سالی می‌شود بساط محرمم را روبه‌روی مغازه‌ام پهن می‌کنم.» قبل از اینکه بساط خودش را داشته باشد، کمک‌حال پدر بود به وقت عزای امام حسین(ع): «از یک‌جایی به بعد تصمیم گرفتم بساط خودم را داشته باشم، اما اجناسم را پدرم می‌دهد.»

بساط کوچک و مختصری برای خودش دست‌وپا کرده از سربند، مچ‌بند، طبل برای بچه‌ها، هرچند بیرق‌های بزرگ از روی درخت خودنمایی می‌کنند، دو خیمه هم برای ظهر عاشورا پشت‌سرش قَد علم کرده‌اند: «دوست داشتم در مغازه‌ام وسایل محرم بفروشم، اما به هر دلیلی نشد. این بساط را برای حال‌وهوای دلم پهن می‌کنم. ما تا 10شب دم مغازه‌ایم و وقت هیأت رفتن نداریم، برای همین دل‌مان به همین بساط خوش است.»

قبل از محرم سفارش‌ها به کارخانه‌ها و شرکت‌ها داده می‌شود تا 10 روز قبل از محرم اجناس به دست فروشنده‌ها برسد: «2-3ماه قبل سفارش‌ها داده می‌شود برای تیراژه بالا. مرکز این شرکت‌ها مشهد است و در هر شهر تنها یک نمایندگی دارد: «تعداد فروش پرچم بالاست، اما سودش کم است. در عطر و لباس 30-40 درصد سود است، اما پرچم نه. پرچم 90هزار تومانی، 7هزار تومان سود دارد یا طبل بچگانه که 60هزار تومان است، 8هزار تومان سودش است. سود در عمده‌فروشی است.»

همسایگی کتاب‌ها و پرچم‌ها

بیرق‌های سفید و مشکی روی کتاب‌ها را پوشانده‌اند. پرچم‌های مشکی که نام اباعبدلله را برای خود انتخاب کرده‌اند. پرچم‌های سفید هم  اسامی را با چاپ قرمز رنگ به جان خریده‌اند: «کل سال را هم کتاب می‌فروشیم، هم پرچم. طی سال به‌ندرت پرچم‌ها مشتری دارند. اوج خرید پرچم تا تاسوعاست.» حاج«حسین» هم دوران رونق پرچم‌دوزی‌ها را به یاد دارد: «برخی به رحمت خدا رفتند، عده‌ای هم چون بازار کساد بود و رونقش فقط در ماه محرم بود، مغازه‌ها را اجاره دادند، برای همین این راسته پر شده از موبایل‌ و عطرفروشی: «در قیمت‌گذاری پرچم، جنس و کیفیت اهمیت دارد. گاهی اوقات پرچم‌های چاپی به دلیل طرح و ابعاد و کیفیت‌شان از گلدوزی‌ها گران‌تر هستند.» حاج «حسین» همان‌طور که خاک از روی پرچم‌ها می‌تکاند، می‌گوید: «کارهای تهران پُرکار نیستند و قیمت‌شان نزدیک به پرچم‌های چاپی است. بازار رضای مشهد پرچم‌های پرکاری دارد که قیمت‌هایشان هم بالاست.»

مثل قدیم نیست. کارها و طرح‌ها جدیدتر شده و استقبال هم بیشتر است.
کارها و طرح‌ها جدیدتر شده و استقبال هم بیشتر است

مغازه‌شان کمی بزرگ‌تر از سایر سیاهه‌فروش‌هاست. پرچم‌های تا شده همه‌جا در گوشه و کنار مغازه روی هم تلنبار شده‌اند، در انتظار مشتری که آنها را با خودشان به مراسم عزاداری ببرد. حاج «مرتضی» سوی چشمانش را در این کار گذاشته، به دوره جوانی که گلدوزی روی پرچم را آموخت و پشت چرخ نشست. اما حالا دیگر چشم‌ها یاری‌اش نمی‌کنند برای طرح انداختن روی پارچه‌ها: «خیاط داشتیم. بنده خدا کرونا گرفت فوت کرد.» خیاط قدیمی که به رحمت خدا رفت، بی‌خیاط ماندند و از سر ناچاری رو آوردند به پرچم‌های چاپی: «مثل قدیم نیست. کارها و طرح‌ها جدیدتر شده و استقبال هم بیشتر است.» یکی از دیوارها به پرچم‌های بزرگ اختصاص دارد: «اینها گلدوزی نیستند با دستگاه طرح انداختند، اما شبیه گلدوزی است. زیبا هستند، هم پُرکارند، هم زحمت کمتری می‌بَرند.»

مغازه کناری به جوانی تعلق دارد که شیشه‌های عطر را کنار هم ردیف کرده. از کنار مغازه «محسن» که می‌گذرید، رایحه عطرها مشام‌تان را پُر می‌کند. مغازه‌ای که عطرها و طبل‌ و سنج‌ها در تعامل با هم هستند. گوشه مغازه طبل‌ها و سنج‌ها روی هم چیده شده‌اند. بیشتر مشتری‌ها جوان و نوجوان‌اند. جوانانی که با حوصله و سلیقه خاصی طبل‌ها را یکی‌یکی برمی‌دارند و با انگشت روی آنها می‌کوبند تا طنینش را محک بزنند: «طبل‌ها و سنج‌ها در داخل تولید می‌شوند. چینی‌ها خیلی زود از بازار جمع شدند. ما پرچم نمی‌فروشیم. همین 10 روز طبل و سنج می‌آوریم و کنار عطرها می‌فروشیم.»

در ابتدا به سلیقه مشتری طرح و اسامی را به خطاط سفارش می‌دهیم و طبق سفارش طرح را روی آن گلدوزی می‌کنیم.
روزی 10ساعت کار می‌کنیم

مغازه‌ای بزرگ در راسته سیاهه‌فروش‌ها و در میانه بازار عطرفروش‌ها به زن و شوهری جوان تعلق دارد؛ دو جوانی که چهارسال پیش عهد زندگی مشترک‌شان را بستند: «بعد از ازدواجم مشغول این کار شدم.» ازدواج‌شان که به سرانجام رسید، چرخ زندگی باید می‌چرخید. زن و شوهر فکرهایشان را روی هم گذاشتند تا کاسبی خودشان را راه بیندازند؛ اندیشه‌ای که شد این مغازه. مغازه‌ای که تمام دیوارهایش پوشانده شده‌ از کتیبه و پرچم‌های مختص محرم. پرچم‌های چاپی هم تا شده و منظم براساس طرح و رنگ‌هایی که در آنها به کار رفته روی هم در قفسه‌ها چیده‌ شده‌اند. فضای مغازه و چیدمانش نشان از این دارد که صاحب مغازه یک بانوست: «قبل از این اصلا گلدوزی بَلد نبودم، پشت چرخ نشستم و الفبایش را آموختم.»

زن و شوهر پشت چرخ می‌نشینند و روزی 10ساعت کار می‌کنند تا هم سفارش بقیه به‌موقع به دست‌شان برسد، هم جنس مغازه خودشان را جور کنند: «در ابتدا به سلیقه مشتری طرح و اسامی را به خطاط سفارش می‌دهیم و طبق سفارش طرح را روی آن گلدوزی می‌کنیم.» هر پرچم با توجه به ابعادش طراحی خاص خودش را نیاز دارد: «خطاط که طراحی کرد، طرح را روی پارچه پیاده و شروع به گلدوزی می‌کنیم. در سفارش‌ها سلیقه مشتری را مدنظر قرار می‌دهیم، اما برای مغازه خودمان به سلیقه خودمان طراحی می‌کنیم. هر کتیبه یا پرچمی به فراخور طرحی که دارد زمان می‌برد.»

 

ممکن است به این مطالب نیز علاقه‌مند باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

از اینکه دیدگاه خود رو با ما در میان گذاشتید، خرسندیم.