تککلاسههای بلوکی برای عشایر بختیاری
معلمهای عشایری؛ در کنار تأمین لوازمالتحریر، پوشاک و تبلت بچهها برایشان مدرسه هم میسازند
قایقها به ردیف، کنار هم روی آب تاب میخورند. مسافران جدید روی خشکی ساحل کنار هم تلنبار شدهاند. کیسههای شن و ماسه کمی جلوترند. بلوکها کمی عقبتر ایستادهاند. ردیف آخر به صنوبرها میرسد. مسافران جدید مأموریت بالاکشیدن دیوار مدرسهها را بهعهده گرفتهاند. بلوکها و صنوبرهای دیگری مسافران روستاهای دیگرند. گروهی با وانت و قاطر به مقصد میرسند. تعدادی سوار بر پشت اهالی. بلوکها کنار هم چیده میشوند. چوبهای صنوبر هم هستند. قولوقرارشان بالا رفتن دیوار مدرسههاست. بلوکها سانتبهسانت کنار هم مینشینند. دیوارها خودشان را بالا میکشند برای رسیدن به صنوبرها. چوبهای صنوبر کنار هم قطار میشوند برای سقفشدن مدرسه؛ مدرسهای تککلاسه. میز و نیمکتها هم از راه دور و نزدیک میآیند به دیدار بچهها.
لیلا مهداد: بلوکها و صنوبرها از شهر میآیند. سوار بر وانت و کامیون. پای کوه که میرسند قاطرها میآیند به پیشواز. سفر بعدی بلوکها و صنوبرها با قاطرهاست. میان پیچوخم کورهراهها. میان چادر عشایر که میرسند، چادر مدرسه محکوم میشود به رفتن. چادر سیاهیاش را از سر تیرکها جمع میکند. تیرکها از دل زمین بیرون کشیده میشوند. بلوکها مینشینند روی هم و سر به آسمان میکشند. اهالی خوشحالند. هیاهو و خنده بچهها میپیچد میان کوهها. همهمهای مبهم و شاد برای پا گرفتن تنها مدرسه روستا.
بچهها دستهای کوچکشان را قلاب میکنند برای بُردن بلوکها. هر بلوک یعنی امید به آینده. یعنی درامان ماندن از گرمای آفتاب. هر بلوک یعنی سقفی برای روزهای بارانی و برفی. هر دیوار یعنی کُنجی برای هجیکردن درس و مشق. مدرسههای بلوکی که پا بگیرند، مدارس سنگ و گلی محکوم میشوند به رفتن. چادرها هم میشوند خاطرهای دور در ذهن همکلاسیهای قدیمی.

«قبل از کار میرویم برای بازدید میدانی»
معلماند. پای تخته میایستند برای ساختن فردای بهتر برای بچهها. اعداد و حروف را روی تخته مینویسند و پاک میکنند. از مسائل و فرمولهای جدید میگویند. از دنیای جانوران و گیاهان. از ارتباط میان اعداد و ارقام. از شکلگیری هندسه و ریاضیات. کارشان آموختن است حالا چه زیر چادری میان کوهها، چه در کُنج مدرسهای گِلی. «10 تا معلم عشایریم که یک گروه تشکیل دادیم.» روزگاری کودکیشان میان چادر عشایر گذشت. قد کشیدند و شدند معلم. انتخابشان مدارس عشایر بود. «بعضی از اعضای گروه سرباز معلم بودند، اما اغلب بومی اینجا هستند.»
گروه 10نفره مدرسهساز حالا خیرین را هم آورده پای کار. «بعضیها معلم عشایر بودند الان رفتند کارهای دولتی و شرکتی.» روزهای تعطیل برایشان یک معنی دارد؛ بازدید از مدرسهای جدید میان چادرهای عشایری. «قبل از کار میرویم برای بازدید میدانی.» روز تعطیل راه روستایی را در پیش میگیرند. تعداد دانشآموزان برآورد میشود. جای مدرسهای که قرار است قَد بکشد، مشخص. بسته به تعداد دانشآموز متراژ مدرسه تعیین میشود. بعد نوبت مصالح است. اینکه چه مصالحی از کجا تهیه شود. پایان روز تعطیل میشود نوبت تخمین هزینهها.
«به کمک هلالاحمر کانکسها را بردیم»
چادرها همهجا هستند. از هویزه تا شادگان. از مسجدسلیمان تا اندیکا و ایذه. «مدارس عشایر 14 منطقه دارد. یعنی 14 شهرستان.» مدارسی پشت پیچ کوهها و راههای صعبالعبور. چادرهایی علم شده میان کوهها به دور از هیاهوی شهر. سنگ و گِلیهایی به دور از سیگنال و اینترنت. «در ایذه 20مدرسه داریم که نیاز به نوسازی و ساخت دارند.»
کانکسها هرازگاهی سوار بر بالگردها بر فراز کوهها رسیدهاند برای سقفیشدن برای بچهها. کانکسهایی که حالا بیشتر اهل سوسن شدهاند برای محافظت بچهها از باد و باران و از سوز سرما. «به کمک هلال احمر کانکسها را بردیم.» وضعیت برخی از روستاها طوری است که بالگردها هم جایی برای نشستن ندارند. «نمیشود کاری کرد یا حتی مصالح برد.»
«امسال پنل خورشیدی هم تهیه کردیم.» پنلها قرار است تنها مدرسه روستا را روشن کند. پنلهایی که روشنایی را به روستاها هدیه میبرد؛ پنلی که رو به آفتاب نشسته و سیمی که تنها لامپ خانه هر روستایی را روشن میکند. «در روستاهای کمجمعیت سیمی به خانوادهها داده میشود تا روشنایی یک لامپ را داشته باشند.»
«امسال پنل خورشیدی هم تهیه کردیم»
از دوسال پیش داستان مدارس بلوکی شروع شد. «خیرین از تهران و اهواز کمک میکردند برای تهیه کانکس.» رفاقتشان را با خیرین حفظ کردند. «این گروه را از همان سالها حفظ کردیم.» تقویم که خبر از آمدن سال 99 داد قولوقرارشان ساختن مدرسه شد. به امید کوچ چادرها و سنگ و گلیها. «سالهای قبل بیشتر کانکس را جایگزین این مدارس میکردیم.»
«مهدی» روزگاری کارشناس یکی از مناطق عشایری بوده. بچه عشایری که درس خواند و در دانشگاه تدریس کرد، اما همچنان معلم عشایر باقی ماند. روزگاری نوشتافزار و پوشاک را به کمک خیرین میرساند به دست بچهها؛ از همان سال 95. بلوکها که مسافر روستاهای عشایری شدند، پنلهای خورشیدی هم هوس سفر کردند. «امسال پنل خورشیدی هم تهیه کردیم.» پنلها قرار است تنها مدرسه روستا را روشن کند. پنلهایی که روشنایی را به روستاها هدیه میبرد؛ پنلی که رو به آفتاب نشسته و سیمی که تنها لامپ خانه هر روستایی را روشن میکند. «در روستاهای کمجمعیت سیمی به خانوادهها داده میشود تا روشنایی یک لامپ را داشته باشند.»
پنلهای خورشیدی که میهمان بعضی از روستاها شدند. چراغقوه دامداران شارژ به خود دیدند. گوشیهای همراه هم از بیشارژی رها شدند. پنلها بچهها را امیدوار کرد به کلاسهای مجازی. تبلت خیرین هم خودشان را رساندند به روستاها. پنلها و تبلتها بودند تا کلاس مجازی تعطیل نشوند.
«با 15میلیون هم مدرسه ساختیم»
بلوکها که راه روستاها را در پیش گرفتند، انجیرستان،اردودت، سرگچ و … میزبانان اولیه مدارس بلوکی بودند. «اگر خدا بخواهد امسال هفت مدرسه را تکمیل میکنیم. 10معلم دور هم جمع شده بودند برای ساخت مدرسه. قصه کارشان که به گوش دوست دور و نزدیک میرسید کمکها روی هم جمع میشدند؛ برای خرید بلوک، چوب صنوبر، پوشاک و نوشتافزار. «کمکها خوشهای جمع میشود.» حرف از ساختن مدارس که به میان آمد معلمها امید بستند به تحقق آرزوی شاگردانشان. قولوقرارها که محکم شدند حرف از هزینهها به میان آمد. «گفتند هر مدرسه 50میلیون تومان.» معلم بودند با عایدی کم. امید داشتند به کمک خیرین. «سعی کردیم با حداقل هزینه، مدرسهها را بسازیم.» دور هم نشستند برای انتخاب بهترین راه. مصالح باید محلی بودند برای کاهش هزینهها. خود معلمها هم که پای کار میآمدند هزینهها کمتر میشد. «با 20 و حتی 15میلیون هم مدرسه ساختیم؛ پول مصالح و حمل بار تا مقصد.»

«یکی از برنامههایمان توانمندسازی معلمهاست»
مدارس که ساخته شوند، وقتی چادرها و سنگ و گلیها قهر کنند و از روستاهای عشایری بروند، نوبت به آموزش معلمها میرسد. «یکی از برنامههایمان توانمندسازی معلمهاست.» آموزش، یادگیری و دانستن دغدغهشان است. «نمیخواهیم کارمان در حد مدرسهسازی باقی بماند، هدف ما آموزش است.»
نیت کردهاند اسباب و ابزار آموزش را فراهم آورند و بعد برسند به معلمها. «بالا بردن سواد معلمها دغدغه بعدی ما است.» خیرین برای آموزش هم پای معلمها هستند. قولوقرارشان همراهی با بچهها تا انتهای کار است. «پنلهای خورشیدی را به روستاها بردهایم تا بتوانند فیلمهای آموزشی ببینند.» مدرسه میسازند و به فکر معلمهای حقالتدریسی و معلم سربازها هستند. بازمانده از تحصیلها هم دغدغه دیگر این معلمهاست. «بچهها را به شکلهای مختلف تشویق میکنیم برای برگشت به تحصیل.»
سرما و گرما، نبود میز و نیمکت و کتاب و دفتر خیلی از پسرها را از مدرسه فراری داده؛ پسرهایی که حالا به جای مشق زندگی پشت نیمکتها، میدوند به دنبال گله گوسفندان. «بچهها قدرشناسند. مدرسهها به بچهها انگیزه درس خواندن داده.»
«دانشآموز بازمانده از تحصیل میان عشایر نداریم.» این را «مهدی» با ذوق میگوید. «برای دبیرستانیها که در مدارس شبانهروزی درس میخوانند تبلت گرفتیم تا از درس عقب نیفتند.»